پري نبودهام از قصه ها مرا ببرند
پرنده نيستم از گوشهي قفس بخرند
زنم حقيقت پرتي پر از پريشاني
پر از زنان پشيمان كه تلخ و دربهدرند
چرا به شاخهي خشك تو تكيه ميدادم؟
به دستهات كه امروز دستهي تبرند؟
بگو به چلچلههاي چكيده بر بامت
زنان كوچك من از شما پرندهترند
بهار فصل پرنده است، فصل زن بودن
زنان كوچك من گرچه سربريده پرند،
در ارتفاع كم عشق تو نميمانند
از آشيانهي بيتكيهگاه ميگذرند
*
به خواهران غريبم كه هركجاي زمين
اسير تلخي اين روزگار بيپدرند،
بهار تازه! بگو سقف عشق كوتاهست
بلندتر بنشينند…
دورتر بپرند…
مژگان عباسلو