یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۶ ۳۴۳ بازديد
من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است
آفتابي به سرم نيست،از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است ،(...)
ره چنان بسته كه پرواز ِ نگه
در همين يك قدمي مي ماند
كه هوا هم اينجا زنداني ست
هر چه با من اينجاست
رنگ ِرخ باخته است
آفتابي هرگز ،گوشه چشمي هم
بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش ِفراموش شده
ياد رنگيني در خاطرِمن ، گريه مي انگيزد
ارغوانم آنجاست ،
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد،
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده
ف ر و
م ي ر ي ز د