شعر

شعر

ترس ما فاصله هاست...

۳۵۲ بازديد


وحشت از عشق كه نه !
ترس ما فاصله هاست
وحشت از غصه كه نه !
ترس ما خاتمه هاست
ترس بيهوده نداريم !
صحبت از خاطره هاست
صحبت از كشتن ناخواسته ي عاطفه هاست
كوله باريست پر از هيچ كه بر شانه ي ماست
گله از دست كسي نيست !
كه مقصر دل ديوانه ماست !



به بهانه هشتم آبان پنجمين سالگرد درگذشت زنده ياد " قيصر امين پور "


حباب

۳۸۴ بازديد

انگار حباب را تماشا كرديم

يا رقص سراب را تماشا كرديم


در پرده نه طرحي و نه تصويري بود

تنها خود ِ قاب را تماشا كرديم



                                                                                                  قيصر امين پور

چنان گيسو پريشان گشته در بادى...دلم؛ آشفته و حيران

۳۸۰ بازديد

/**/

مثل گيسويي كه باد آن را پريشان مي‌كند
هر دلي را روزگاري عشق ويران مي‌كند

/**/

ناگهان مي‌آيد و در سينه مي‌لرزد دلت
هرچه جز ياد مرا با خاك يكسان مي‌كند

اشك مي‌داند غم افتاده‌اي مثل مرا
چشم تو از اين خيانت‌ها فراوان مي‌كند

با من از اين هم دلت بي‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره كي پشيمان مي‌كند؟

مثل مادر عاشق از روز ازل حسرت‌كش است
هركسي او را به زخمي تازه مهمان مي‌كند

عاشقان در زندگي دنبال مرهم نيستند
درد بي‌درمانشان را مرگ درمان مي‌كند...

مژگان عباسلو


ميتوان آيا به دل دستور داد؟

۳۹۴ بازديد
دست عشق از دامن دل دور باد
مي توان آيا به دل دستور داد؟
مي توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟ 

موج را آيا توان فرمود: "ايست"؟

باد را فرمود: "بايد ايستاد"؟



آن‌كه دستور زبان عشق را
بي گزاره در نهاد ما نهاد

خوب مي دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي بايست داد
قيصر امين پور

* براي هشتم آبان، سالروز پركشيدن قيصر...‏** واقع ش دنبال عكس بهترى بودم، چيزى كه به دل خودم بيشتر بشينه. نيافتم اونى كه ميخواستم :|

در گير و دار فرو ريختنم....‏

۴۰۸ بازديد

بي قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست
آه، بي تاب شدن، عادتِ كم حوصله هاست 

مثلِ عكسِ رخِ مهتاب كه افتــاده در آب
در دلم هستي و بين من و تو، فاصله هاست 

آسمان با قفس تنگ چه فرقي دارد؟!
بال وقتي قفس پر زدن چلچله هاست 

بي تو هر لحظه مرا بيم فرو ريختن است
مثل شهري كه به روي گسل زلزله هاست 

باز مي پرسمت از مسألۀ دوري و عشق
و سكوت تو، جواب همۀ مسأله هـاست


فاضلِ نظري
كتاب "گريه هاي امپراتور"
پ.ن: با صداي عليرضا قرباني، از اينجا بشنويد.
ضمنا، قبل تر بيتِ ديگري از همين شعر را در اين وبلاگ آورده بودم.

عكس هم از تهرانِ بارانيِ آبان ماه ست، از ايشان.

باران هست و تو نيستي...‏

۳۹۰ بازديد

چتر نمي‌خواهد اين هوا
تو را مي‌خواهد!

رضا كاظمي

* خوب نوشته: باران كه مي بارد/ همه چيز تازه ميشود/ حتي داغ نبودنِ تو!

** براي حال و هواي باراني اين روزهاي تهران...

*** اين تصوير هم دوست داشتم همراه كنم، منتها دلتنگي همين را كه آوردم، بيشتر ديدم. هرچند با فضاي تصوير نيامده بيشتر حال كنم، خصوص از لحاظ حضور رنگ ها :)
اين تصوير هم ببينيد.

+اينم خيلي خوووب بود با همين شعر.


اي كاش امشبي كه تو راهيِ مشعري/ همراه خويش راهي صحرا كني مرا

۳۶۸ بازديد

من گريه ميكنم كه تماشا كني مرا
مانند طفل گمشده پيدا كني مرا

حَجت قبول دلبر احرام بسته ام
اي كاش در دعايِ خودت جا كني مرا

با گريه كردن اين دلِ من زنده مي شود
دلمرده آمدم كه تو احيا كني مرا

اسباب زحمتِ تو شده اين گدا ، ولي
هرگز مباد از سر خود وا كني مرا

اي كاش امشبي كه تو راهيِ مشعري
همراه خويش راهي صحرا كني مرا...



تو سفره دارِگريه ماه مُحَرمي
چشمي پُر اشك مي شود اعطا كني مرا ؟

آقا قسم به چادر خاكي مادرت
خواهم شريك گريه ي زهرا كني مرا

آيا شود كه مثلِ شهيدان دمِ وصال
با رويِ غرق خون شده زيبا كني مرا

بيت الحرام سينه زنان خاك كربلاست
دارم اميد مُحرِم آنجا كني مرا

همراه خويش زائر شش گوشه ام كني
مسند نشين عرشِ مُعلا كني مرا

اي روضه خوان تنگ غروب مِنا بيا
پرچم به دوشِ ماتمِ كرب و بلا بيا

قاسم نعمتي
* انتخاب شعر و تصوير از اينجا

كه خنجر عادتش اين است؛ رو در رو نمي برد

۴۰۱ بازديد

و اسماعيل مي‌دانست آن چاقــو نمي‌برد
كه صيادي كه من ديدم، دل از آهو نمي‌برد

كدامين بارگاه است اين؟ كدامين خانقاه است اين؟
كه در اينجـــا نفس از گفتنِ "يــا هـــو" نمي برد

دلا ديوانگي كم نيست، شايد عشق كم باشد
اگر زنجيـــــرها را زور اين بازو نمــي برد

چـــرا ناراحتي اي دوست از دست رفيقـــانت
كه خنجر عادتش اين است رو در رو نمي برد

زليخـــــا را بگو نارنــــج هايش را نگه دارد
كه ديگر نوبت عشق است و تيغ او نمي برد

مهدي جهاندار

* انتخاب اصلي شعر و تصوير از اينجا


راهي كه تو رفته اي...

۳۷۸ بازديد

بر پنجره
نقش مي زند
باران
راه، راه
راهي كه تو رفته اي...


رها دربندي


سايه هاي بي صدا

۳۷۷ بازديد

نيمه شب نجواكنان در گوش هم
راه افتـــــاديم دوشـــادوش هم

ساحل و ماه و سكوت نيمه شب
شاخه ها سر برده در آغوش هم

جيرجيركهـاي شب خوان يكصـدا
مست از غوغاي نوشانوش هـم

موجها غرق تماشامـــــان شـدند
تـــا كه بـــالا آمــدند از دوش هـم

قرص ماه از آسمـــان مبهوت مـا
مـا رها از خويشتن، مدهوش هـم

بسته شد عهدي ميان ما؛ زديم
مُهر مهري بر لب خــاموش هـــم

سايه هاي ما به هم محرم شدند
بي صــدا رفتند در آغــــوش هـم

خليل جوادي