شعر

شعر

بيدلان

۳۸۶ بازديد
ز بيدلان كه ندارند بي تو صبر و قرار

روا مدار جدايي كه خود تو را دارند


خواجوي كرماني

منبع تصوير


تكانده نميشود انگار...‏

۳۶۸ بازديد

به شانه ام زدي
                 
  كه تنهايي ام را تكانده باشي...

به چه دل خوش كرده اي؟!

تكاندن برف

              از شانه هاي آدم برفي؟

گروس عبدالملكيان



پ.ن: نوشته بود: گاهي، آدم ها، توي رابطه ها، تنهايي خودشان را بيشتر حس ميكنند و مي يابند...
:/

ت.ن: خواسته بودم كه كمتر پست غم و اندوه دار بگذارم اينجا، همين است كه مدتي ست پست هاي كمتري ميگذارم اينجا، بس كه بيشتر عكس و شعرهاي هماهنگي كه دارم، از اين قِسم ند. :(
به قول خواهرك، روحيه و حس و حال خودم هم بعضا تأثير دارد... :/
به هرحال قصه من همين است (باقي دوستان هم بيايند يك پست بگذارند، بعد هم از علت هاي كم فعاليتي شان بگويند D: )
اين پست هم بنا بود از حس و حال خوبِ برف بگويد، تحت تأثير برفي كه از نيمه اسفند گذشته، باريد. اما خب نشد ديگر. همين خوش تر آمد.

/**/

بهار، غريبانه موج مي زند!

۱,۳۰۸ بازديد

حالا بهارِ ديگري هستي
در سرزميني دور
دارم
به پايان زمستانم مي انديشم

...

مصطفا حسن زاده


در وبلاگِ خود شاعر (+)

بهار، غريبانه موج مي زند
زمستان،
بي اشتياق تمام مي شود!



چندي است شب هايي كه مهتاب است بي خوابم

۳۶۶ بازديد
چندي است شب هايي كه مهتاب است بي خوابم
چندان كه اين امواج بي تابند، بي تابم

اي آب ها دلگيرم از ماهي و مرواريد
آخر چرا «ماه» ي نمي افتد به قلابم؟


ياران به «بسم الله» گفتن رد شدند از رود
من ختم قرآن كردم و مغلوبِ گردابم

هر چند ماهِ آسمان بر من نمي تابد
من هرگز از اين آستان رو بر نمي تابم

در حسرت مويي، چنين تسبيح در دستم
با ياد ابرويي، چنين پابند محرابم

تنها نه چشمانم، كه جانم تشنه است اين بار
حاشا كه گرداند سرابي دور سيرابم
محمدمهدي سيار
هماهنگي تصوير و بيت قبل آن از اينجا
عكس هم خود جناب شجاع گرفتند


كه شرح قصه ما، به هيچ نامه در نيايد

۳۹۱ بازديد

سري كه ديد؟ كه در پاي دلستاني رفت
دلي، كه ترك تني كرد و پيش جاني رفت؟

از آن زمان كه تو باغ مراد بشكفتي
دگر كسي نشنيدم به بوستاني رفت

هزار نامه سيه شد به وصف صورت تو
هنوز در سخنش مختصر زياني رفت

كلاه بخت جوان بر سر آن كسي دارد
كه دست او چو كمر در چنين مياني رفت

حديث بوسه رها كن، كه در عقيدت من
دريغ نام تو باشد كه بر زباني رفت

مگر به سختي گور از بدن برون آيد
وفا و مهر، كه در مغز استخواني رفت

بيا، كه شيوه‌ي سر باختن به آن برسيد
ز دست عشق تو كين جا سري بناني رفت

به ياد آن قد چون تير و ابروي چو كمان
گذشت عمر چو تيري كه از كماني رفت

مرا معامله با آن دهان تنگ چه سود؟
كه هم ز جانب من گيرد، ارزيابي رفت

دلم نمي‌دهد از دوست بر گرفتن دل
وگر نه مرغ تواند به آشياني رفت

سفر كنيم ز كوي تو عاقبت روزي
اگر به دزد نگويي كه: كارواني رفت

رخ از محبت او، اوحدي، نشايد تافت
گرش ز جور و جفا با تو امتحاني رفت

سرت به تيغ غمش گر ز تن جدا گردد
دريغ نيست، كه در پاي مهرباني رفت

اوحدي مراغه اي


پ.ن: انتخاب شعر و تصوير از اينجاست، كه من كامنت هاي زيرش هم دوست داشتم و دلم ميخواهد بيت ها اينجا هم بيايد:
- بسيار براى تو نوشتم غم خود را/ بسيار مرا نامه، ولى نامه برى نيست....ناصر حامدى
- نشان يار سفر كرده از كه پرسم باز/ كه هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت...
- هزار مرتبه شستم دهان به عطر و گلاب/ هنوز نام تو بردن كمال بي ادبيست...
- تو را چنان كه تويي هرنظر كجا بيند؟/ به قدر دانش خود هر كسي كند ادراك... حافظ
- از براي نامۀ ما قاصدي در كار نيست/ كاروان اشك ما منزل به منزل مي رود...
- ز اشك ديده نوشتم هزار نامه برايت/ مگر كه نامۀ بيچارگان، جواب ندارد...

+ از خون دل نوشتم نزديك دوست نامه/ اني رايت دهرا من هجرك القيامه...+ كجا رسد به تو مكتوب گريه آلودم/ كه باد هم نبرد كاغذي كه نم دارد...
+ يك نامه را چند بار مي‌نويسند/ آنگاه پاره مي‌كنند؟/ ركورد ِ حرف‌هاي نزده را/ كجا ثبت مي‌كنند؟ .... محمد درودگري

/**/

چشم روشني صبح

۴۴۸ بازديد

در منزل خجسته ي اسفند
همسايه ي سراچه ي فروردين

با شاخه هاي ترد بلوغ جوانه ها
باران به چشم روشني صبح آمده ست

زشت است اگر كه من
يار قديم و همدم همساغر سحر
در كوچه هاي خامش و خلوت نجوميش
يا
با جام شعر خويش
خوش آمد نگويمش

محمدرضا شفيعي كدكني



بس كه ريزد ز مژه اشك به كاشانه ي ما*

۴۶۸ بازديد

ريزم ز مژه كوكب بي ماه رخت شـبها
تاريك شبي دارم با ايـنـهـمـه كـوكـبها

چون از دل گرم من بگذشت خدنـگ تو
از بوسه پيكانش شد آبــــلــه ام لــبـــها

از بسكه گرفتاران مردند به كـــــوي تو
بادش همه جان باشد خاكش همه قالبها

از تاب و تب هجران گفتم سخن وصلت
بود اين هذيان آري خاصـــيت آن تبها

جامي

* عنوان از نقي كمره اي
قبلا دوستِ خوبم نجوا نيز در اين پست آورده است.


چرا در آينه تكرار مي شوي هر شب؟!

۱,۲۶۴ بازديد

به جستجويِ تو
در چشم هايِ من غوغاست
بيا
و بخت دو درياچه را سراب مكن

...

به بال هاي تو بستند روزهايِ مرا

كنون كه عمر ِ عزيز ِ مني
شتاب مكن!

مرا به قصه ي مادربزرگ خواب مكن
غرور حوصله ام را چنين خراب مكن

به جستجوي تو در چشم هاي من غوغاست
بيا و بخت دو درياچه را سراب مكن

چرا در آينه تكرار مي شوي هر شب
بس است چشم حريص مرا مجاب مكن

به بال هاي تو بستند روزهاي مرا
كنون كه عمر عزيز مني شتاب مكن

دو رودخانه به درياي چشم هايت ريخت
دو رود خسته و سرگشته را جواب مكن!


عبدالجبار كاكايي

عكس گرفته شده توسط دوستِ عزيزم (+)
برايِ من تداعي كننده عكسي كه خودم گرفته بودم در اين پست (+)

آه؛ قدري شتاب كن بانو

۳۷۹ بازديد

نه جسارت نمي كنم اما، گاه من را خطاب كن بانو
چيزي از ديگران نمي خواهم، تو مرا انتخاب كن بانو

در كنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دريا كن
در كنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب كن بانو

دل به هر سو كه مي رود بسته است، ديگر از دست خويش هم خسته است
دارد اين گونه مي رود از دست، آه قدري شتاب كن بانو

به گمانم كه خسته اي از من، خسته اي دل شكسته اي
از من
واي اگر كه تو را مي آزارد، خب دلم را جواب كن بانو

مانده ام بين رفتن و ماندن، رفتن و مبتلاي غير شدن
ماندن و عاقبت به خير شدن، تو خودت انتخاب كن بانو

منم و اشك و خواهشي ديگر، روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه كار اگر كم آوردي، روي من هم حساب كن بانو


سيدمحمدرضا شرافت

انتخاب عكس و شعر از اينجا
+


ت.ن: دلم به شدت تنگِ حرم بانو ست... دل تنگ حرمِ امن... انقدر تنگ كه ميبينم بقيه رفته اند، حسودى ام ميشود و بى تاب...
براى مثل منى، شرايطِ رفتن، خيلى هم راحت و هموار نيست، مگر نظر كنند و بطلبند... مگر نظـ...پنجشنبه، دهم ربيع الثانى، سالروز وفات شان بود... بهانه اى براى هوايى تر شدنِ من...
نشستم كلى شعرهاى خوب در وصف بانو خواندم (اينجا و اينجا)... هى به عكس اين آقاى سيد در ورودى و حس و حالش نگاه كردم و ديدم، حالم عجيب بد است.... اين تصوير را ديدم و دلم خواست بالى بود براى پريدن و رسيدن.... دلم خواست پنجره اى‌ بود رو به حرم... خواندم و ديدم و دلم تنگ تر شد... چه جاى تعجب؟!
آدمِ خسته و دست بسته و دل تنگ، كه جز خدا پناهش نيست، دلش تنگ اين حريم امن نشود، چه كند؟


اصراري نيست، برگرد ...

۴۰۴ بازديد

هنوز دلخوشم به
«خدا نگهدارت»

اگر نمي خواستي برگردي
اصراري نبود كه خدا مرا نگه دارد‬!
...

ناشناس

هم آرايي شعر و تصوير از اينجا (+)