فريدون مشيري
فريدون مشيري
بيا تا بر آريم دستي ز دل
كه نتوان برآورد فردا زگل
به فصل خزان در نبيني درخت
كه بي برگ ماند ز سرماي سخت
برآرد تهي دست هاي نياز
ز رحمت نگردد تهي دست، باز
مپندار از آن در كه هرگز نبست
كه نوميد گردد برآورده دست
سعدي
وقتي ابد چشم تو را پيش از ازل مي آفريد
وقتي زمين ناز تو را در آسمان ها مي كشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشك هايم مي چشيد
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
يك آن شد اين عاشق شدن دنيا همان يك لحظه بود
آن دم كه چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتي كه من عاشق شدم شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني تر شد و عالم به آدم سجده كرد
من بودم و چشمان تو نه آتشي و نه گلي
چيزي نمي دانم از اين ديوانگي و عاقلي
* براي شنيدن(عليرضا قرباني)
پ.ن-1: گوي آتشين در نظريه انفجار بزرگ ، حاوي هيدروژن و هليوم بود، كه در اثر انفجار، بصورت گازها و گرد و غباري در فضا بصورت پلاسماي فضايي متشكل از ذرات بسياري از جمله الكترونها ، پروتونها ، نوترونها و نيز مقداري يونهاي هليوم به بيرون تراوش ميكند. با گذشت زمان و تراكم ماده در برخي سحابيها شكل مي گيرند. اين مواد متراكم رشد كرده، و تودههاي عظيم گازي را بوجود ميآورند كه تحت عنوان پيش ستارهها معروفند و با گذشت زمان به ستاره مبدل ميشوند.
پ.ن-2:با ديدن اين عكس فقط ياد ترانه ي مدار صفر درجه افتادم، نمي دونم چقدر تطابق معنا و تصوير وجود داره؛ فقط مي دونم به دلم نشست.
پ.ن-3: اين عكس به چشم آسمان معروف گرديده است.
و في صدري لباناتٌ
إذا ضاق لها صدري
نكَتُّ الأرض بالكفِّ
و أبديت لها سرّي
فمَهما تنبتُ الأرضُ
فذاك النّبتُ من بذري
در سينه رازهايي دارم
هر گاه سينه ام از آن ها به تنگ مي آيد
با دست بر زمين مي كوبم
و راز دلم را براي زمين بازگو مي كنم
پس هر گاه زمين گياهي بروياند
آن گياه
راز دل من است....
منتهي الآمال(محدث قمي)/باب دوم/فصل هفتم/در بيان حالات ميثم تمار
به سوي سبزه زاراني كه نه كس كشته ندروده
به سوي سرزمينهايي كه در آن هر چه بيني بكر و دوشيزست
و نقش رنگ و رويش هم بدينسان از ازل بوده
كه چونين پاك و پاكيزست.
اخوان ثالث(م.اميد)
*براي شنيدن:
نواي اول
نواي دوم
نواي سوم
نواي چهارم
آسمان فرصت پرواز بلندي ست، ولي
قصه اين ست؛ چه اندازه كبوتر باشي
پ.ن: آسمانِ عكس رو ميبينم و شعر بالا از ذهنم ميگذره،
ديوارهاي بلند رو ميبيم و شعر حميدمصدق كه وصفِ حال خودم ئه در گوشم ميپيچه:
بال و پر ريخته مرغم به قفس/ تا گشايم پر و بال/ پر پروازم نيست....
يه مسافر، يه غريبم
كه زمين داده فريبــم
آسمونها، جاي من بود
خاكِ عالم، منو فرسود
يه پرنده م كه تو دنيا
بال پروازمو بستن
دلِ تنگمو شكستن
دلِ تنگمو شكستن...
* مصرع "من ملك بودم و فردوس برين جايم بود" از جناب حافظ هم خيلي مياد به اين تصوير به نظرم.
تو آمدي زدورها و دورها
زِ سرزمين عطرها و نورها
نشانده اي مرا كنون به زورقي
زِعاجها ، ابرها ، بلورها
مرا ببر اميد دلنوازمن
ببر به شهر شعرها و شورها
به راه پرستاره مي كشاني ام
فراتر از ستاره مي نشاني ام
نگـــاه كن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چوماهيان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چين بركه هاي شب شدم
چه دور بود پيش ازاين زمين ما
به اين كبود غرقه هاي آسمان
كنون به گوش من دوباره مي رسد
صداي تو
صداي بال برفي فرشتگان
نگاه كن كه من كجا رسيده ام
به كهكشان ،به بيكران ،به جاودان
كنون كه آمديم تا به اوجها
مرابشوي با شراب موجها
مرا بپيچ درحرير بوسه ات
مرا بخواه در شبان ديرپا
مرا دگر رها مكن
مرا ازاين ستاره ها جدا مكن
نگاه كن كه موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب مي شود
صراحي سياه ديدگان من
به لاي لاي گرم تو
لبالب از شراب خواب مي شود
به روي گاهواره هاي شعر من
نگـــاه كن
تو مي دمي وآفتاب مي شود
فروغ فرخزاد
حـقـيـقـت ِ بـي تـرديـد مـن
و حـقـيـقـت ِ مـن
بـي تـرديـد
تـصـويـر مـبـهـم مـرديـسـت كـه در چـشـمـان تـوسـت
روي بـرگـردانـي
مـيـان مـيـلـيـون هـا تـصـويـر
گـم مـي شـوم...
" حسين مصطفي پور "