راز دل...

۲۹۲ بازديد


و في صدري لباناتٌ

إذا ضاق لها صدري

نكَتُّ الأرض بالكفِّ

و أبديت لها سرّي

فمَهما تنبتُ الأرضُ

فذاك النّبتُ من بذري

 

در سينه رازهايي دارم

هر گاه سينه ام از آن ها به تنگ مي آيد

با دست بر زمين مي كوبم

و راز دلم را براي زمين بازگو مي كنم

پس هر گاه زمين گياهي بروياند

آن گياه

راز دل من است....

 


دل سروده اي از مولاي متقيان

منتهي الآمال(محدث قمي)/باب دوم/فصل هفتم/در بيان حالات ميثم تمار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد