ديگر
دلتنگ نور ماه
عطر بهار نارنج
و خواب هيچ سايه يا سواري
نخواهم بود
تكيه داده ام
به تنهايي ام
چون صخره اي دشوار ....
در وسعتِ شب سپيده اي آه كشيد
خورشيدِ به خون تپيده اي آه كشيد
آن لحظه كه زينب به اسارت ميرفت
بر نيزه سر بريده اي آه كشيد
ذوالجناح آمد، بدون عشق بود
سرخي يالش، ز خون عشق بود
دست و
پايش، پر ز زخم تير بود
اسبِ زيبا، خسته و دلگير بود...
بچه ها از خيمه بيرون ريختند
دور پاي ذوالجناح آويختند
ذوالجناح! اي اسب بابا! آمدي؟
پس چرا تنهاي تنها آمدي؟
دل فولادم را رنگ كند ديگرگون
نيما يوشيج
پس با زبان پر گله آن بضعة
الرسول
رو در مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كُشتۀ فتاده به هامون؛ حسين
توست
وين صيد دست و پا زده در خون؛ حسين توست
اين نخل تر كز آتش جان سوز
تشنگى
دود از زمين رسانده به گردون؛ حسين توست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه
هست
زخم از ستاره بر تنش افزون؛ حسين توست
اين غرقۀ محيط شهادت كه روى
دشت
از موج خون او شده گلگون؛ حسين توست
اين خشك لب فتاده دور از لب
فرات
كز خون او زمين شده جيحون؛ حسين توست
اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و
آه
خرگاه زين جهان زده بيرون؛ حسين توست
اين قالب طپان كه چنين مانده بر
زمين
شاه شهيد ناشده مدفون؛ حسين توست
محتشم كاشاني
* شرمنده اگه ابيات اين ترجيع بند را زياد استفاده كرده ام، شايد چون دلم خواسته، كم حوصله هايي مثل خودم هم كه حوصله نميكنند دوازده بند را يكجا بخوانند، اينطور خورد خورد بخوانند لااقل.
* عنوان برگرفته از شعر "خود را برسانيد كه داغ است خبرها"ِ حسن بياتاني.
* و زينب سلام الله عليها در روز عاشورا فرمود:
"اليوم مات جدي رسولالله... اليوم ماتت
امّي فاطمة و ابي علي و اخي الحسن عليهم سلامالله، يا خليفة الماضي و ثمال
الباقي..."
"امروز جدّم رسول خدا كشته
شد... امروز مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن كشته
شدند؛ اي يادگار رفتگان و پناه بازماندگان..."
يوسف، اي گمشده در بي سر
وساماني ها!
اين غزل خواني ها، معركه گرداني
ها
سر بازار شلوغ است، تو
تنها ماندي
همه جمع اند، چه شهري، چه
بياباني ها
چيزي از سوره يوسف به عزيزي نرسيد
بس كه در حق تو
كردند مسلماني ها
همه در دست، ترنجي و از
اين مي رنجي
كه به نام تو گرفتند چه مهماني
ها
خواب ديدم كه زليخايم و
عاشق شده ام
اي كه تعبير تو پايان پريشاني ها
عشق را عاقبت كار
پشيماني نيست
اين چه عشقي است كه آورده پشيماني ها؟
"اين چه شمعي است كه
عالم همه پروانه اوست؟"
اين چه پروانه كه كرده
است پر افشاني ها؟
يوسف گمشده! دنباله اين
قصه كجاست؟
بشنو از ني كه غريب اند نيستاني
ها
بوي پيراهن خونين كسي
مي آيد
اين خبر را برسانيد به كنعاني ها
خورشيد در راز نگاهش خواب مي رفت
در چشمهايش آبروي آب مي رفت
مردي كه يك دريا تنفر دارد از آب
انگار چشمانش دلي پردارد از آب
هي آب مي ديدو به دريا اخم ميكرد
تصوير دريا را نگاهش زخم ميكرد
هي آب ميديد از چشمانش اشك مي ريخت
آرام دريا را درون مشك مي ريخت
در خاطرش تا كودكان را فرض ميكرد
دست تمام موجها را قرض ميكرد
حالا جهان برگشته و ديدش به مشك است
حتي خدا هم چشم اميدش به مشك است
سوغاتي يك ايل را بر دوش مي برد
اين بار موسي نيل را بر دوش مي برد
اما چه سود اين دشت اسير بوف كور است
انگار چشم ساكنان كوفه كور است
مردم نماهايي كه ذاتا خوك بودند
از اول تاريخ هم مشكوك بودند
از نحسي تصويرشان فرياد و دادا
يك گوشه كز كردند تا روز مبادا
اصلا نمي فهمند او ناموس درياست
افتادن دستان او كابوس درياست
بي دست شد خود را به هر راه و دري زد
با التماس از مشك مي خواهد نريزد
با تير بعدي آبروي مشك مي ريخت
آوارهاي مرد روي مشك مي ريخت
مردي كنار رود جاري شد چه مردي
مردي شبيه دست خالي برنگردي
* عنوان برگرفته از اين مداحي شنيدني ست. بشنويد حتما.
بودند ديو و دد همه
سيراب و ميمكيد
خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا
از آب هم مضايقه كردند
كوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان كربلا...
* عنوان برگرفته از اين لالايي.
* نواي "بر لب دريا لب دريادلان خشكيده است" با صداي كويتي پور هم شنيدني ست.
آن دگر بر گردنش زد با عمود