مكن اي صبح طلوع...

۱,۳۸۳ بازديد
تا كه قلب لشگر دون را شكافت
زينب آن سو مضطرب قلبش گداخت

صف زد و شمشير حق بر خصم دون

بر زمين افتاده اند و آه فزون

تا كه سنگي روي پيشاني نشست

خون جهيد آقا به صورت برد دست

ارمله بنشست ،كمانش را كشيد

تير او در سينهء مولا دويد

از قفا بيرون كشيد آن تير غم

خون روان از جايگاه پير هم

نيزه اي از پشت تن را بوسه داد

از جلو بيرون ،سپس از زين فتاد

صورتش محكم بروي خاك خورد

بر لبش بسمه له به الله بود

ضربتي بر دست چپ آمد فرود

آن دگر بر گردنش زد با عمود



پس به شمشير تكيه كرد و ايستاد
قوم دون را همچنان اندرز داد

نيزه اي ديگر به پشتش شد فرود

كرد بيرون و به زد از روبرو

ناگهان تيري گلويش را دريد

از گلوي پاك او خون مي جهيد

هي زجا برخاست هركس ضربه زد

هي فتاد و كربلا را بوسه زد

ضربتي بر روي دندانها زدند

آتش غم بر دل و جانها زدند

مالك ابن نصر كندي پيش بود

در پي اش خولي كافر كيش بود

يك نفر دستار او را باز كرد

يك نفر پيراهنش را ساز كرد

آن دگر تا دست و انگشتر بديد

بي درنگ انگشت آقا را بريد

بعد از آن شمر لعين آمد زراه

آن طرف زينب دوان تا قتلگاه

شمر كافر از قفا سر را بريد

روبرو زينب ،دل از مولا بريد

حائلي از اشك تا مقتل فتاد

گوئيا زينب همانجا جان بداد

سر بروي نيزه لشگر شادمان

روبروشان در حرم آه و فغان

تيره شد خورشيد در ظهر بلا

باد سرخي مي وزيد در كربلا

كوفيان كف مي زدند و هل هله

از حرم تا قتلِگه در ولوله

يا اخا آيا تو هستي اين چنين؟

پس چرا بي سر فتادي بر زمين؟

يا اخا جان در لحيم همچون ني است

با كه گفتي يا اخا ادركني است؟

يا اخا بين خيمه را آتش زدند

اين لعينان قوم دون اند و بدند

لب به رگهاي بريده مي نهاد

از مكان تا لا مكان فرياد داشت

اين حسين است بر زمين افتاده است

قطرهء آبي به او كس داده است؟


+ دل ميخواهد شنيدن و خواندن اين اشعار...(+)  از آلبوم مولاي عشق عليرضا عصار...


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد