شعر

شعر

يخرجهم من الظلمات الي النور...‏*

۳۵۲ بازديد

و غم اشاره محوي به ردّ وحدت اشياست
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست

نه! وصل ممكن نيست
هميشه فاصله اي هست
دچار بايد بود
وگرنه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
و عشق
سفر به روشني اهتراز خلوت اشياست
و عشق؛
صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
و دست عاشق در دست ترد ثانيه هاست
و او و ثانيه ها مي روند آن طرف روز
و او و ثانيه ها روي نور مي خوابند...

سهراب سپهري

* عنوان برگرفته از آيه 257 سوره بقره كه در دنباله آية الكرسي، ميخوانيم ش.
آيه را دوست دارم، و دعايم اين است كه مشمول قسمت اول شويم و آن روزي نرسد كه گرفتار قسمت دوم آيه شده باشيم.

** اين تصوير هم از چشمه ديمه در چهارمحال بختياري ست كه اين هم با شعر هم‏خواني داشت به نظرم.


از ماست كه بر ماست...‏

۳۸۵ بازديد

شيشه نزديك تر از سنگ ندارد خويشي
هر شكستي كه به هركس برسد از خويش است...‏

*اين را پدر برايم ميخواند...شاعرش را نميشناسم..


نه تو مي ماني و نه اندوه

۳۳۱ بازديد

نه تو مي ماني و نه اندوه
و نه هيچ يك از مردم اين آبادي...
به حباب نگران لب يك رود قسم،
و به كوتاهي آن لحظه شادي كه گذشت،
غصه هم مي گذرد،
... آنچناني كه فقط خاطره اي خواهد ماند...
لحظه ها عريانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب


منم! گلبرگِ مغرورم!‏

۳۵۳ بازديد

من آن گلبرگ مغرورم، كه مي ميرم ز بي آبي
ولي با خفت و خواري، پي شبنم نمي
گردم


من اون خاكم به زير پا، ولي مغرور مغرورم
به تاريكي منم تاريك،
ولي پر نور پر نورم

اگه گلبرگ بي آبم، به شبنم رو نميارم
اگه تشنه تو
خورشيدم، به سايه تن نمي كارم

من اون دردم كه هر جايي پي مرحم نمي گرده
چه
غم دارم اگر دنيا، به كام من نمي چرخه؟!‏

من اون عشقم كه با هركس، سر سفره نمي شينه
من اون شوقم كه اشكامو، به جز محرم نمي بينه

اگه من ساقه ي خشكم، به دريا دل نمي بندم
اگه بارون پربارم، به صحرا دل نمي بندم
ناشناس


خورشيد آرزو

۳۸۷ بازديد


شايد اي خستگان وحشت دشت !

شايد اي ماندگان ظلمت شب  !
در بهاري كه مي رسد از راه ؛
گل خورشيد آرزوهامان ؛
سر زد از لا به لاي ابرهاي حسود ...
فريدون مشيري


حس خوب بودنت...

۳۲۲ بازديد

پروردگارا ...

چه روزهاي بيهوده ي بسيار كه بخاطر زمان از دست رفته !

ماتم نگرفته ام ...

تو هر لحظه از عمر مرا در دست هاي خود داشته اي ...

پنهان در قلب اشياء ، تو بذرها را به جوانه ، غنچه ها را به شكوفه

                                  و گل ها را به ميوه هاي رسيده بدل ميكني !

من خسته بودم و خفته در بستر حقيرم

                      تصور ميكردم كه همه كارم بازمانده است ...

صبحدم ، بيدار شدم و

                     باغچه را مملو از شگفتي گلها يافتم ...!


تاگور

 


تو مهربان من بيا كنار پنجره و بهار را نشانم بده...

۵۸۵ بازديد
زمان آن رسيده است كه دوست داشتن
صداي نغز عاشقانه اي شود
كه از گلوي گرم تو طلوع ميكند

بيا كنار پنجره
و خضر سبز پوش را كه يك زمان
بلند و تابناك ايستاده بود درچمن
وآبشارسبزريش او زشيب سرخ گونه هاش
رسيده بود تا به زير سينه ي قديم اين جهان
و كاسه اي ز آب جاودانگي به دست داشت
به من نشان بده.
بيا و قطره اي از آن پياله رابه حلق من فرو چكان
وآفتاب را به من نشان بده
كه مي لمد به روي سبزه هاي گرم
نسيم را نشان بده
كه مي وزد چنان خفيف و نرم كه گوييا نمي وزد.


مرا به خواب عشق اول جوانيم رجوع داده اي
به من بگو چگونه من جوان شوم
بگو چگونه اين جهان جوان شود
بگو چگونه راز عاشقان عيان شود
عطش براي ديدن تو سوخته زبان من
به من بگو، عطش
چگونه بي زبان بيان شود؟


تو مهربان من بيا كنار پنجره
و پيش از آنكه قد نيمه تيرسان من كمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو كه سرو سرفراز ما دوباره در چمن چمان شود.

به چهره ها و راهها چنان نگاه ميكنم كه كور ميشوم
چه مدتي است دلربا نديده ام تو را؟
تو مهربان من بيا كنار پنجره
هلال ابروان خويش را
فراز بدر چهره ات برابرم نشان
كه خشكسال شعر من شكفته چون جنان شود

شكسته بود كلك من ز يأس بي امان من
تو مهربان من بيا كنار پنجره
كه تا بجاي آنكه بوريا شود ني زمان من
خورد تراش عشق نيستان من
چو خامه اي شود كه سرسپردگي ش
سپرده با بنان شود.
 
نگاه آخر من اگر همين بود
كه لحظه اي، فقط براي لحظه اي
بهار منظر نگاه من شود
تو مهربان من  بيا كنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پيش ازآنكه شب فرا رسد
وعمر مثل آب جاودانگي
به عمق آن محال تيرگي نهان شود
تو مهربان من بيا  كنار پنجره
كه آفتاب روح من عيان شود

شعر:رضا براهني؛ دكلمه:سياوش اكبريان

                                                          دانلود كنيد


اي از ستاره ماه تر!

۳۳۸ بازديد

اي شهاب رهگذر ، اي از ستاره ماه تر

دلخوشي هاي من از عمر تو هم كوتاه تر

 

تو خدايم نيستي بي شك! ولي مثل خدا

در وجودت هر كسي شك مي برد ، گمراه تر

روز و شب دنبال تو هستند "از ما بهتران"!

چشم هايت را بگو باشند بسم ا... تر

                                                                                                                                          "نيما فرقه"

* دنبال عكسي بودم كه ماه و ستاره و شهاب و چشم رو باهم تداعي كنه كه نتونستم پيدا كنم اما حيفم اومد بيتي از اين ابيات رو حذف كنم!


كجاست ماه شب ما؟

۱,۱۴۷ بازديد

اگر برآيد ماه شب ما
به سر رسد اين تاب و تب ما

شود به توفان ها سپر ما
نوازش چشمانِ ترِ ما

اگر برآيد ماه شب ما
به سر رسد اين تاب و تب ما 

ز پشت ابر تيره غم ها
دميده ماه سرور دل ها...

بشويد اين آلايش خاطر
عطا نمايد خواهش خاطر

سزد كه جان ويرانه كنم من
به گرد او پروانه كنم من

به خاك پايش مي نهم اين سر
به آسمانش پر زنم آخر

تپش تپش قلبم شده شيدا
نفس نفس دل محو تو مولا

* از اينجا بگيريد و بشنويد.

* اشاره ش رو دوست داشتم: يك سال بدون جمعه هايش ميشود: 313روز


خنده هاتان را كه از لب ها ربود؟

۳۱۵ بازديد

اي همه گل هاي از سرما كبود
خنده هاتان را كه از لب ها ربود؟

فريدون مشيري

*عكس هايشان را نگاه ميكنم و دلم ميگيرد...
عكس ها را مي نشانم كنار هم و مي آورم اينجا...
اي كاش كه سال دل زودتر تحويل شود... و كودكان معصومِ فقر، لباس عافيت بپوشند...

* تو كار ميكني/آري/ و رنج مي‏بري/ باري/ اما تمام حرف اين نيست/ تو كار ميكني زان رو بايد بيانديشي/ كه چرا هم كار ميكني و هم رنج مي‏بري...
اينها را روي بروشور "انجمن حمايت از كودكان كار" نوشته بود كه 5شنبه و جمعه اين هفته، تو خيابون فرشته جشنواره اي برگزار كردند..