شعر

شعر

گل پامچال، بيرون بيا...‏

۳۳۷ بازديد

گل پامچال، گل پامچال، بيرون بيا
فصل بهاره، عزيز موقع كاره

شكوفاهان، غنچه وا كنيد، غنچه وا كنيد
بلبل سر داره؛ بلبل سر داره
بيا دل بيقراره، بيا فصل بهاره...‏

بيا بشيم كاول اوسانيم، دانه بشانيم
هر تومي جانه، عزيز موقع كاره؛ بيا فصل بهاره

مهتاب شبان، مهتاب شبان
آيم و آيم، آيم و ديگ دي سر؛ عزيز مي جان و دلبر

مهتاب شبان، مهتاب شبان
آيم و آيم ، آيم و ديگ دي سر؛ عزيز مي جان و دلبر

بيا بشيم كاول اوسانيم، دانه بشانيم
هر تومي جانه، عزيز موقع كاره؛ بيا فصل بهاره

گل پامچال، گل پامچال، بيرون بيا
فصل بهاره ، عزيز موقع كاره

شكوفاهان، غنچه وا كنيد، غنچه وا كنيد
بلبل سر داره؛ بلبل سر داره
بيا دل بيقراره، بيا فصل بهاره

بيا بشيم كاول اوسانيم، دانه بشانيم
هر تومي جانه، عزيز موقع كاره؛ بيا فصل بهاره


براي شنيدن


*  آهنگِ تيتراژِ سريالِ "گل پامچال" بود. براي سالهاي بچگي ما، براي سالهاي جنگ...
از آن سريال‏هايي بود كه اكثر ملت دنبالش ميكردند، خصوص كه آن وقت ها ماهواره و اين چيزها هم نبود. اگر درست يادم باشد، دوشنبه ها پخش ميشد.
با آن تيتراژ سوزدار و دلنشين ش... در ذهن اكثر ما مانده، اما آنقدر يادم هست كه سريال تلخي بود، قصه آوارگي و جنگ و بدبختي هايش... چه سالها بر ما گذشته... به قول قدس
ي قاضي نور:
"خاطرات سالها
ي تلخ را/ لابه لاي دفتر مجوي/ به پيشاني ما نگاه كن!"‏


مرا به خانه ي زهراي مهربان ببريد...

۳۹۳ بازديد

ارديبهشت 90 تهران

مرا به خانه‌ي زهراي مهربان ببريد
به خاكبوسي آن قبر بي‌نشان ببريد

اگر نشاني شهر مدينه را بلديد 
كبوتر دل ما را به آشيان ببريد  

كجاست،‌ آن در آتش گرفته، تا كه مرا 
براي جامه دريدن به سوي آن ببريد  

مرا اگر شدم از دست برنگردانيد 
به روي دست بگيريد و بي‌امان ببريد  

كجاست آن جگر شرحه‌شرحه، تا كه مرا 
كنار سنگ مزارش كشان‌كشان ببريد  

مرا كه مهر بقيع است در دلم چه شود 
اگر به جانب آن چار كهكشان ببريد 

نه اشتياق به گل دارم و نه ميل بهار
مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد  

كسي صداي مرا در زمين نمي‌شنود 
فرشته‌ها، سخنم را به آسمان ببريد

افشين علاء


ارديبهشتي هم كه باشي اهل ِ پاييزي

۴۲۷ بازديد


شادي به ظاهر ، منتهي از درد لبريزي
ارديبهشتي هم كه باشي اهل ِ پاييزي

وقتي نگاهم مي كني از عمق ِ تنهايي
داري نمك بر زخم يك ديوانه مي ريزي

درمانده ام درمان ِ دردت را نمي دانم
شرمنده ام قابل ندارم چيز ِ ناچيزي

اي كاش لختي چوب ِ رخت ِ خلوتت باشم
تنهايي ات را روي دوش من بياويزي

"من" سيصد و سالي است در چشمان تو گم شد
شايد از اين خواب هزاران ساله برخيزي

اما تو خوابت برده و حتي درون خواب
هر وقت مي بينم تورا با غم گلاويزي

دنيا به كام هيچ كس شيرين نخواهد ماند
اي بيستون بي شك تو هم يك روز مي ريزي

ناف تو را با درد از روز ازل بستند
ارديبهشتي هم كه باشي اهل پاييزي



"سيدايمان سيدآقايي"


مگذار، كه دستان من آن اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد.

۴۰۰ بازديد

سينه ام آينه ايست،
با غباري از غم.
تو به لبخندي از اين اينه بزداي غبار.
آشيان تهي دست مرا ،
مرغ دستان تو پر مي سازند.
آه مگذار، كه دستان من آن
اعتمادي كه به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد.
................

حميد مصدق

پ ن: به نظرمن حالتي كه دست ها به سمت خورشيده تمنايي داره كه به مگذار شعرش مي اومد



بهار با خواست "تو" معنا ميشود

۴۰۳ بازديد

فرّاش باد صبا را گفته، تا فرش زمرّدين بگسترد
و دايۀ ابر بهاري را فرموده، تا بنات نبات را در مهد زمين بپرورد
درختان را به خلعت نوروزي، قباي سبز ورق در بر كرده
و اطفال شاخ را، به قدومِ موسمِ ربيع كلاه شكوفه بر سر نهاده...

سعدي

ت.ن:
- ميخواستم براي همان اوايل بهار اين بند از ديباچه گلستان سعدي را بياورم، كه نشد. حالا براي اول ارديبهشت و روز بزرگداشت سعدي مي آوردم :)
- قبل تر، اين بخش و عنوان در بهارانه اي آورده شده.
- دو دل بودم بين آوردن همين تصوير كه آورده ام و اين تصوير. نظر شما، موجب يك دل شدن من است :)


سرود مرگ

۳۳۸ بازديد

اينك موج ِ سنگين ِ گذر ِ زمان است كه در من مي گذرد .
اينك موج ِ سنگين گذر ِِ زمان است كه چون جوبار ِ آهن در من مي گذرد .
اينك موج ِ سنگين ِ گذر ِ زمان است كه چون دريايي از پولاد و سنگ در من مي گذرد .

در گذرگاه ِ نسيم سرودي ديگر گونه آغاز كردم
در گذرگاه باران سرودي ديگر گونه آغاز كردم
در گذرگاه ِ سايه سرودي ديگر گونه آغاز كردم .

نيلوفر و باران در تو بود
خنجر و فريادي در من ،
فواره و رؤيا در تو بود
تالاب و سياهي در من .

احمد شاملو

بشنويد با صداي خود شاعر


به دامنه برو؛ كمي بابونه وحشي برايم بياور... به درمانم شتاب كن!‏

۳۹۰ بازديد

در انتظار آن دست هايم
كه برايم كمي بابونه وحشي بياورند
شايد كمي آرامم كنند...

دلنوشته ها
(نجوا رستگار)

* در گوش ت ميگويم:
بابونه، بهانه است
بي تو
بابونه ها هم آرامم نميكنند
دست هايت را برايم بياور...‏


برگ درختان سبز...معرفت كردگار...‏

۴۳۷ بازديد

دولت جان پرورست، صحبت آميزگار         خلوت بي مدعي، سفرۀ بي انتظار 

آخر عهد شب‏ست، اول صبح اي نديم          صبح دوم بايدت سر ز گريبان برآر 

دور نباشد كه خلق روز تصور كنند           گر بنمايي به شب طلعت خورشيدوار 

مشعله ‌اي برفروز، مشغله ‌اي پيش گير     تا ببرم از سرم، زحمت خواب و خمار 

خيز و غنيمت شمار جنبش باد ربيع             نالۀ موزون مرغ، بوي خوش لاله زار 

برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش        هر ورقي دفتريست، معرفت كردگار 

روزِ بهـارست خيز تا به تماشا رويـم                تكيه بر ايـّام نيست، تا دگر آيد بهـار 

وعده كه گفتي شبي با تو به روز آورم    شب بگذشت از حساب، روز برفت از شمار 

دور جواني گذشت، موي سيه پيشه گشت    برق يماني بجست، گرد بماند از سوار 

دفتـر فكـرت بشـوي، گفتۀ سعـدي بگـوي         دامـن گوهـر بيـار، بر سر مجلس ببـار

سعدي


* اين بيت، در تصحيح فروغي، اين طور آمده.

پ.ن: اول ارديبهشت ماه، سالروز بزرگداشت سعدي شيرازي ست. به قول خودش كه براي گلستانش گفته: اين گلستان هميشه خوش باشد... و حالا از پس قرن ها، شعرهايش هنوز تازه ست و با ذهن ها و زبان ها آشنا...

ديوان اشعارش در گنجور


دلم براي كسي تنگ است

۳۸۱ بازديد
دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه بود با من و
پيوسته نيز بي من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست

حميد مصدق


ميخواهي باش، ميخواهي نباش! من برايت چاي ميريزم!‏

۳۸۸ بازديد


تو نيستي
اما من برايت چاي مي‌ريزم

ديروز هم
نبودي كه برايت بليت سينما گرفتم

دوست داري بخند
دوست داري گريه كن
و يا دوست داري
مثل آينه، مبهوت باش
           مبهوتِ من و دنياي كوچكم

ديگر چه فرق مي‌كند؟
باشي يا نباشي
من با تو زندگي مي‌كنم
!



رسول يونان