دولت جان پرورست، صحبت آميزگار خلوت بي مدعي، سفرۀ بي انتظار
آخر عهد شبست، اول صبح اي نديم صبح دوم بايدت سر ز گريبان برآر
دور نباشد كه خلق روز تصور كنند گر بنمايي به شب طلعت خورشيدوار
مشعله اي برفروز، مشغله اي پيش گير تا ببرم از سرم، زحمت خواب و خمار
خيز و غنيمت شمار جنبش باد ربيع نالۀ موزون مرغ، بوي خوش لاله زار
برگ درختان سبز، پيش خداوند هوش هر ورقي دفتريست، معرفت كردگار*
روزِ بهـارست خيز تا به تماشا رويـم تكيه بر ايـّام نيست، تا دگر آيد بهـار
وعده كه گفتي شبي با تو به روز آورم شب بگذشت از حساب، روز برفت از شمار
دور جواني گذشت، موي سيه پيشه گشت برق يماني بجست، گرد بماند از سوار
دفتـر فكـرت بشـوي، گفتۀ سعـدي بگـوي دامـن گوهـر بيـار، بر سر مجلس ببـار
* اين بيت، در تصحيح فروغي، اين طور آمده.
پ.ن: اول ارديبهشت ماه، سالروز بزرگداشت سعدي شيرازي ست. به قول خودش كه براي گلستانش گفته: اين گلستان هميشه خوش باشد... و حالا از پس قرن ها، شعرهايش هنوز تازه ست و با ذهن ها و زبان ها آشنا...