شعر

شعر

تاب بنفشه مي‌دهد طره مشك ساي تو

۳۲۴ بازديد

كاش
امشب، موهايت را
تاب ندهي!
دلتنگي‌‌هايم را
با هزار بدبختي خوابانده ام!

بهرنگ قاسمي

* عنوان برگرفته از  غزل حافظ

اي گل خوش نسيم من
 بلبل خويش را مسوز

 كز سر صدق مي كند
 شب همه شب دعاي تو

حافظ شيرازي



دريغ از كوزه اى كز من بماند...‏

۷۰۲ بازديد

در كارگه كوزه گري بودم دوش
ديدم دو هزار
كوزه گوياي خموش

هر يك به زبان راز با من گفتند
كو كوزه گر و كوزه خر و كوزه فروش؟

خيام

* گويا با دكلمه شاملو و آواز شجريان، بتوانيد از اينجا بگيريد و بشنويد.


در جهاني زندگي ميكنيم كه هيچش سرجاي خود نيست!

۱,۷۴۸ بازديد

كاش مي توانستم بگويم

تشنگي هر انساني

با يك ليوان آب

و گرسنگي اش

با لقمه اي نان

                     فرو مي نشيند.

اما شرمنده ام

زيرا در جهاني كه زندگي مي كنيم

اينگونه نيست!!

                                                                      سيد رضا دمانكش


شعر از وبلاگ دوست عزيز و گراميم (خطي ز دلتنگي)


خواب تو ...

۴,۷۲۹ بازديد

تو ﻣﯽﺩﺍﻧﯽ
ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﯽﺗﺮﺳﻢ ،
ﻓﻘﻂ
ﺣﻴﻒ ﺍﺳﺖ
ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﺨﻮﺍﺑﻢ
ﻭ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﺒﻴﻨﻢ

...


"عباس معروفي"


بزم تو مرا مي طلبد، آمدم اي جان

۳۱۶ بازديد

 وقت است كه بنشيني و گيسو بگشايي
تا با تو بگويم غم شب هاي جدايي
بزم تو مرا مي طلبد، آمدم اي جان
من عودم و از سوختنم نيست رهايي

تا در قفس بال و پر خويش اسيرست
بيگانه ي پرواز بود مرغ هوايي
با شوق سرانگشت تو لبريز نواهاست
تا خود به كنارت چه كند چنگ نوايي

عمري ست كه ما منتظر باد صباييم
تا بو كه چه پيغام دهد باد صبايي
اي واي بر آن گوش كه بس نغمه ي اين ناي
بشنيد و نشد آگه از انديشه ي نايي

افسوس بر آن چشم كه با پرتو صد شمع
در اينه ات ديد و ندانست كجايي
آواز بلندي تو و كس نشنودت باز
بيروني ازين پرده ي تنگ شنوايي

در اينه بندان پريخانه ي چشمم
بنشين كه به مهماني ديدار خود ايي
بيني كه دري از تو به روي توگشايند
هر در كه براين خانه ي ايينه گشايي

چون سايه مرا تنگ در آغوش گرفته ست
خوش باد مرا صحبت اين يار سرايي


هوشنگ ابتهاج
براي شنيدن
با صداي محمد اصفهاني


ليلاي من، با من بمان!

۱,۹۱۲ بازديد

براي چه ليلي شده اي؟
وقتي مجنون ها،
از هفت دولت آزادند.
ماه نيز نمي تواند
آنها را به خود آورد


ليلاي من بمان!
ديگر سبويي براي شكستن نيست.
اينجا ديرگاهي ست
كه
افسانه ها منسوخ اند
و مجنون ها عاشق شيرين
دلنوشته ها

آي عشق! آي عشق! چهره آبي ات پيدا نيست

۳۵۸ بازديد

همه
لرزش دست و دلم از آن بود
كه عشق
پناهي گردد
پروازي نه
گريزگاهي گردد

آي عشق! آي عشق!
چهره آبي ات پيدا نيست

"احمد شاملو"



باران را اكنون گو بازيگوشانه ببار...

۴۵۰ بازديد




تار هاي بي كوك و كمان باد ولنگار

باران را گو بي آهنگ ببار

غبارآلوده از جهان تصويري واژگونه در آبگينه ي بي قرار

باران را گو بي مقصود ببار

لبخند بي صداي صد هزار حباب در فرار

باران را گو به ريشخند ببار

چون تار ها كشيده و كمان كش باد آزموده تر شود

و نجواي بي كوك به ملال انجامد

باران را رها كن و خاك را بگذار تا با همه گلويش سبز بخواند

باران را اكنون گو بازيگوشانه ببار



احمدشاملو



سبحانك يا نور علي نور

۳۷۱ بازديد


از نور حرف مي زنم .......آه ، باران
هر بامداد تا نور مهر مي دمد از كوه هاي دور
من بال مي گشايم ، چابك تر از نسيم
پيغام صبحدم را
با شعرهاي روشن
پرواز مي دهم .

انبوه خفتگان را
با نغمه هاي شيرين
آواز مي دهم
از نور حرف مي زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور .

اما در ازدحام خيابان
گم مي شود صداي من و نغمه هاي من .
گويند اين و آن :
” خود را از اين تكاپوي بيهوده وارهان !
بي حاصل است اين همه فرياد
در گوش هاي كر !
ديوانه حرف مي زند از نور
با موش هاي كور ! “

بيگانه با تمامي اين حرف هاي سرد
من ، همچنان صبور
با عشق ، شوق ، شور
انبوه خفتگان را
آواز مي دهم .
پيغام صبحدم را
پرواز مي دهم
هر سو كه مي روم
در گوش اين و آن
حتي در ازدحام خيابان
از نور حرف مي زنم ،
از نور ...


فريدون مشيري...

شايد.. اين بار شد وجدان خواب آلوده ت بيدار!

۳۱۵ بازديد

تفنگت را زمين بگذار
كه من بيزارم از ديدار اين خونبار ناهنجار
تفنگ دست تو يعني زبان آتش و آهن
من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
ندارم جز زبان دل، دلي لبريز از مهر تو،
اي با دوستي دشمن!


فريدون مشيري