یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۶   ۳۷۶ بازديد  
                
از نور حرف مي زنم .......آه ، باران
هر بامداد تا نور مهر مي دمد از كوه هاي دور 
من بال مي گشايم ، چابك تر از نسيم 
پيغام صبحدم را 
با شعرهاي روشن 
پرواز مي دهم .
انبوه خفتگان را 
با نغمه هاي شيرين 
آواز مي دهم 
از نور حرف مي زنم ، از نور
از جان زنده ، از نفس تازه ، از غرور .
اما در ازدحام خيابان 
گم مي شود صداي من و نغمه هاي من .
گويند اين و آن :
” خود را از اين تكاپوي بيهوده وارهان !
بي حاصل است اين همه فرياد 
در گوش هاي كر !
ديوانه حرف مي زند از نور
با موش هاي كور ! “
بيگانه با تمامي اين حرف هاي سرد
من ، همچنان صبور
با عشق ، شوق ، شور 
انبوه خفتگان را 
آواز مي دهم .
پيغام صبحدم را 
پرواز مي دهم 
هر سو كه مي روم 
در گوش اين و آن 
حتي در ازدحام خيابان 
از نور حرف مي زنم ،
از نور ...
hhhh