شعر

شعر

مادر بايست، تا بنشيند غبارِ ياس!

۴۱۹ بازديد
مادر فرشته اي ست
كه من فكر مي كنمبر روي خاك
معجزه آسا نشسته است 
مادر پرنده اي ست
كه با بال هاي خيسبر شاخه ي شكسته ي رويا
نشسته است...

عبدالجبار كاكايي

اين هستي من ز هستي اوست

۷,۰۰۷ بازديد
گويند مرا چو زاد مادر                      پستان به دهان گرفتن آموخت
شب ها بر ِ گاهواري من                    بيدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد                    تا شيوه ي راه رفتن آموخت
يك حرف و دو حرف بر زبانم                     الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من                       بر غنچه ي گل شكفتن آموخت
پس هستي من ز هستي اوست   تا هستم وهست دارمش دوست
ايرج ميرزا
*بيت خيلي معروف است، خواستم بياورمش اينجا.
ضمنا تصوير را خيلي دوست دارم. يعني حالت كودك، فوق العاده ست...
كلي گشتم يك عكس پيدا كنم كه هم به دلم بنشيند هم متناسب فضا و قابل انتشار باشد. شكر خدا حاصل شد. ولي اين و اين و اين را هم ببينيد، بد نيستند.



لذتِ يك لحظه «مادر» داشتن!

۵,۳۸۹ بازديد
شوكت و فر سكندر داشتنتا ابد در اوج قدرت زيستنملك هستي را مسخر داشتنبر تو ارزاني كه ما را خوش تر استلذتِ يك لحظه «مــادر» داشتن!
فريدون مشيري

مظلوم ترين عاشق دنيا! مادر!

۳۷۸ بازديد
اي دل نگران كه چشم هايت بر درشرمنده كه امروز به يادت كمترجز رنج چه بود سهمت از اين همه عشقمظلوم ترين عاشق دنيا! مادر!
ميلاد عرفان پور

شنيده مي شود از آسمان صدايي كه...‏

۳۵۲ بازديد

شنيده مي شود از آسمان صدايي كه...
كشيده شعر مرا باز هم به جايي كه ...
نبود هيچ كسي جز خدا،خدايي كه...
نوشت نام تورا ،نام اشنايي كه ـ
پس از نوشتن آن آسمان تبسم كرد
و از شنيدنش افلاك دست و پا گم كرد

نوشت فاطمه، شاعر زبانش الكن شد
نوشت فاطمه هفت آسمان مزين شد
نوشت فاطمه تكليف نور روشن شد
دليل خلق زمين و زمان معين شد
نوشت فاطمه يعني خدا غزل گفته است
غزل، قصيده ي نابي كه در ازل گفته است

نوشت فاطمه تعريف ديگري دارد
ز درك خاك مقام فراتري دارد
خوشا به حال پيمبر چه مادري دارد
درون خانه بهشت معطري دارد
پدر هميشه كنارت حضور گرمي داشت
براي وصف تو از عرش واژه بر مي داشت

 چرا كه روي زمين واژه ي وزيني نيست
و شأن وصف تو اوصاف اينچنيني نيست
و جاي صحبت اين شاعر زميني نيست
و شعر گفتن ما غير شرمگيني نيست
خدا فراتر از اين واژه ها كشيده تو را
گمان كنم كه تورا، اصلا آفريده تو را

كه گِرد چادر تو آسمان طواف كند
و زير سايه ي آن كعبه اعتكاف كند
ملك ببيند وآنگاه اعتراف كند
كه اين شكوه جهان را پر از عفاف كند
كتاب زندگي ات را مرور بايد كرد
مرور كوثر و تطهير و نور بايد كرد

در آن زمان كه دل از روزگار دلخور بود
و وصف مردمش الهاكم التكاثر بود
درون خانه ي تو نان فقر آجر بود
شبيه شعب ابي طالب از خدا پر بود
بهشت عالم بالا برايت آماده است
حصير خانه ي مولا به پايت افتاده است

به حكم عشق بنا شد در آسمان علي
علي از آن تو باشد... تو هم از آن علي
چه عاشقانه همه عمر مهربان علي!
 به نان خشك علي ساختي، به نان علي
از آسمان نگاهت ستاره مي خواهم
اگر اجازه دهي با اشاره مي خواهم

به ياد آن دل از شهر خسته بنويسم
كنار شعر دو ركعت نشسته بنويسم
شكسته آمده ام تا شكسته بنويسم
و پيش چشم تو با دست بسته بنويسم
به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادري كن و اين بار هم اجازه بده

به افتخار بگوييم از تبار توايم
هنوز هم كه هنوز است بي قرار توايم
اگر چه ما همه در حسرت مزار توايم
كنار حضرت معصومه در كنار توايم
فضاي سينه پر از عشق بي كرانهء توست
«كرم نما و فرود آ كه خانه خانهء توست»

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin-top:0in; mso-para-margin-right:0in; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0in; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;} سيدحميدرضا برقعي
از كتاب "طوفان واژه ها"
* واقعاً عالي ست.

بهار ادامه‌ي پيراهن توست كه روزي ميان گل‌ها وزيده است....*

۴,۷۲۸ بازديد



 مادر منشين چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زين بعد نيايم

آسوده بيارام و مكن فكر پسر را
 بر حلقه اين خانه دگر پنجه نسايم

نصرت رحماني

*عنوان از سهيل محمودي

پ.ن: براي مادراني كه به جاي اينكه فرزندانشون به ديدارشون بروند خودشون به ديدار فرزندانشون ميروند...

روز مادر مبارك...

رود خروشنده اي....‏

۴۰۶ بازديد

من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نميگردد باز
بهتر آنست كه غفلت نكنيم از آغاز...

حميد مصدق
* اين شعر مصدق، واقعا فوق العاده است و خيلي دوستش دارم. گرچه كمي طولاني ست، اما توصيه ميكنم حتما يك بار هم شده، كاملش را بخوانيد. (اينجا يك برش هايي ازش گذاشته ام، از اينجا هم ميتوانيد كاملش را بگيريد)

* علي الحساب از تصاوير طبيعت شروع كرده ام، ببينم چطور پيش ميرود.

سهراب ِ شعرهاي من از دست مي رود

۳۶۳ بازديد

وقتش رسيده حال و هوايم عوض شود
با  سار  ِ پشت پنجره جايم عوض شود

هي كار دست من بدهد چشم هاي تو
هي  توبه بشكنم  و  خدايم  عوض شود

با بيت هاي  سر زده از سمت ِ ناگهان
حس  مي كنم  كه قافيه هايم عوض شود

جاي تمام  گريه،  غزل هاي ناگــــــزير
با قاه قاه ِ خنده ي بي غم عوض شود

سهراب ِ شعرهاي من از دست مي رود
حتي اگر عقيده ي رستم عوض شود


قدري كلافه ام و هوس كرده ام  كه باز
در بيت هاي بعد،  رديفم عوض شود

حـوّاي جا گرفته در اين  فكر رنج ِ تلخ
انگــار  هيچ وقـت  به آدم  نـمي رسد

تن  داده ام  به اين كه بسوزم در آتشت
حالا  بهشت هم  به  جهنم  نمي رسد

با اين رديف و قافيه  بهتر  نمي شوم !
وقتش رسيده  حال و هوايم  عوض شود

حسين بوسر

به زودى مي‌فهمي اما دير ست...‏

۳۸۰ بازديد

خيلي زود مي‌فهمي
همه‌چيز را در آغوشِ من جا گذاشتي
مثلِ مسافري كه تمامِ زندگي‌اش را
در يك ايستگاهِ بينِ راهي جا مي‌گذارد!

نسرين وثوقى


* نوشته بود: "فكر ميكنى كداممان بيشتر ضرر كرديم؟/ من يا تو؟
             بى خيال.../ بگذار نگويم دلم برايت ميسوزد/ وقتي نخواهي يافت/ كسي را كه چونان من، دوستت بدارد...
"

البته به گمانم يا اعتماد به نفس خيلى بالايى در اينجور گفتن ها هست يا شيوه ايست براى آرام كردن خود...

* شايد حس شاعر اين شعر، از جنس همان اعتماد به نفس باشد... و البته حس مخاطب چنين كلامي هم بايد چيز جالبي باشد..
.

+ ليلا خوب گفته بود كه يعني به خودش مطمئنه، چيزي كه من تعبير به اعتماد به نفس كردم!
اشاره كرده كه؛ مثل اينكه ميگن:"تو هر رابطه اي چنان باش كه اگر تمام شد با افتخار بگويي؛ مرا از دست داد"


+ اين مصرع سعدي هم دوست داشتم به جاي عنوان: ببين كه از كه بريدي و با كه پيوستي...
+اين شعر مژگان عباسلو هم مرتبطه.


غروب...‏

۳۶۲ بازديد

غروب؛ فرا ميرسد
و دلتنگي ام از تو
بر تن موج سوار ميشود
و مي سُرايم
غزلي را
با قافيه‏ ي اشك و حسرت
و عشق را
گوشزد ميكنم
...

 


* شعر از يك آشناي قديمي ست كه چون آن زمان براي خودم خوانده بودم و ضبط كرده بودم، در يادم مانده.
البته تحت تأثير فضاي تصوير، اندكي تغيير داشته. اصلش اين بود به گمانم:
غروب؛ فرا ميرسد/ و دلتنگي ام از تو/ بر تن شعر پيله ميبندد/ و مي سُرايم/ غزلي را/ با قافيه اشك و لبخند/ و عشق را/ گوشزد ميكنم...

* عكس هم از "فخري سادات" مون :)