بيا همبازي خوب كودكي
دوباره بچه مي شيم يواشكي
اگه حرفي واسه خنديدن نبود
تا ته دنيا مي خنديم الكي......
ترانه: يغما گلرويي
بس كن بخواب پنجره اي وا نمي شود
اهل دلي به فكر دل ما نمي شود
قدري بخند گريه براي تو خوب نيست
با اشك درد عشق مداوا نمي شود
بس كن چقدر خيره به امواج مي شوي؟
دريا كه مثل چشم تو زيبا نمي شود
چشمان من خلاصه اي از اشك هاي توست
چشمم بدون اشك تو معنا نمي شود
بس كن بخواب، عمر كه دست من و تو نيست
اين لحظه ها دوباره شكوفا نمي شود
بس كن بخند گريه براي تو خوب نيست
مانند خنده هاي تو پيدا نمي شود
ناصر حامدي
*
تكليف
اتاق تاريك را
كليد برق، روشن
ميكند
و تكليف سيگار زر
را
كبريت بيخطر !
تكليف دهليزهاي
درون را
نه كليد برق
نه كبريت بيخطر ،
تنها اندكي خدا
ميبايست
خدايي كه سخت
ناياب است .
"سيدحسن حسيني"
گرچه چشمان تو جز در پي زيبايي نيست
دل بكن! آينه اينقدر تماشايي نيست
حاصل خيره در آيينه شدن ها آيا
دو برابر شدن غصه تنهايي نيست؟!
بي سبب تا لب دريا مكشان قايق را
قايق ات را بشكن! روح تو دريايي نيست
آه در آينه تنها كدرت خواهد كرد
آه! ديگر دمت اي دوست مسيحايي نيست
آنكه يك عمر به شوق تو در اين كوچه نشست
حال وقتي به لب پنجره مي آيي نيست
خواستم با غم عشقش بنويسم شعري
گفت: هر خواستني عين توانايي نيست
نازلي!
بــهار، خنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زير پنجره، گل داد ياسِ پير
دست از گمان بدار
با مرگِ نحس پنجه ميفكن
بودن به از نبود شدن خاصه در بــهار...
نازلي سخن نگفت؛
سرافراز، دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...
نازلي!
سخن بگو!
مرغِ سكوت، جوجه مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشستهست
نازلي سخن نگفت؛ چو خورشيد
از تيرگي درآمد و در خون نشست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود
يك دم در اين ظلامِ درخشيد و جست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شكست»
و رفت...
شاملو پس از كودتاي ۲۸ مرداد وقتي در زندان بود با وارطان سالاخانيان آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شكنجه احمد شاملو همبند وارطان بود. وي در آن زمان شعر «وارطان سخن نگفت» را سرود كه بعدها براي گذر كردن از سد سانسور، كلمه «نازلي» جاي «وارطان» بهكار برده شد و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطانها تعميم داد.» (+)
خواهي
نشوي هم رنگ
رسواي
جماعت شو...
گـريه نكرده ام
از وقتي نيستي،
هي گرد و خاك مي رود
توي چشمم!