ديگر از آينه هم دل سيرم...‏

۳۷۶ بازديد

گرچه چشمان تو جز در پي زيبايي نيست
دل بكن! آينه اينقدر تماشايي نيست

حاصل خيره در آيينه شدن ها آيا
دو برابر شدن غصه تنهايي نيست؟!


بي سبب تا لب دريا مكشان قايق را
قايق ات را بشكن! روح تو دريايي نيست

آه در آينه تنها كدرت خواهد كرد
آه! ديگر دمت اي دوست مسيحايي نيست

آنكه يك عمر به شوق تو در اين كوچه نشست
حال وقتي به لب پنجره مي آيي نيست

خواستم با غم عشقش بنويسم شعري
گفت: هر خواستني عين توانايي نيست


فاضل نظري
* براي خيالي كه مُرد

* نوشته بودم: گاهى از آينه ها هم فرار ميكنم، مبادا مرا عاشق خودم كنند. اين روزها، از آينه ها اگر فرار ميكنم، براى اين است كه نميخواهم عمق چشم هايم را ببينم... بس كه تاب نميآورم ديدن اندوهِ بيهوده اى كه در عمق ش نشسته و اشك بى اختيار جارى ميشود.


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد