نازلي!
بــهار، خنده زد و ارغوان شكفت
در خانه، زير پنجره، گل داد ياسِ پير
دست از گمان بدار
با مرگِ نحس پنجه ميفكن
بودن به از نبود شدن خاصه در بــهار...
نازلي سخن نگفت؛
سرافراز، دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت...
نازلي!
سخن بگو!
مرغِ سكوت، جوجه مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشستهست
نازلي سخن نگفت؛ چو خورشيد
از تيرگي درآمد و در خون نشست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود
يك دم در اين ظلامِ درخشيد و جست و رفت...
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود، گل داد و مژده داد:
«زمستان شكست»
و رفت...
شاملو پس از كودتاي ۲۸ مرداد وقتي در زندان بود با وارطان سالاخانيان آشنا شد. در هنگام مرگ وارطان در اثر شكنجه احمد شاملو همبند وارطان بود. وي در آن زمان شعر «وارطان سخن نگفت» را سرود كه بعدها براي گذر كردن از سد سانسور، كلمه «نازلي» جاي «وارطان» بهكار برده شد و به قول شاعر «شعر را به تمام وارطانها تعميم داد.» (+)