عاقبت آن سرو
سبزاسبز
خواهد گشت و
بالابال.
عاقبت آن صبح خواهد رست
نز ميان باورِ فرتوت ِ ما
اما
از ميان ِ دفتر ِ نقاشي ِ اطفال.
-شفيعي كدكني-
عمري به جز بيهوده بودن سر نكرديم
تقويم ها گفتند و ما باور نكرديم
در خاك شد صد غنچه در فصل شكفتن
ما نيز جز خاكستري بر سر نكرديم
دل در تب لبيك تاول زد ولي ما
لبيك گفتن را لبي هم تر نكرديم
حتي خيال ناي اسماعيل خود را
همسايه با تصويري از خنجر نكرديم
بي دست و پاتر از دل خود كس نديديم
زان رو كه رقصي با تن بي سر نكرديم
مهم نيست
آدمي حريص باشي…
يا حوا يي اغوا گر…
مهم اينست
كه سيبي باشي ممنوع!
دور…
غير قابل دسترس…
تنها…
تك
رها..
مغرور..
تكيده بر تك درخت ارزوها…
بر بلنداي اخرين شاخساراميد
زير نور بي منت خورشيد!
يا حتي..
افتاده در لجنزاري بدبو..
در اعماق عفن وتاريك فراموشي
زير سايه ي سكوت و خاموشي!
وقتي ممنوع باشي…
نباشي…
نرسي…
نخواهي…
باز همان سيبي
كه بهانه هبوطمي..
از عرش به فرش!
م.ب
اسفند – ۸۹
ما همسايه شما بوديم و شما همسايه ما
و همه مان همسايه خدا
من از هجوم ابرهه از فيل خسته ام
عمريست در نبود ابابيل خسته ام
اين روزها كه كشتن هابيل ساده است
من در كنار اينهمه قابيل خسته ام
عيسي كجاست تا كه بيايد چرا كه من
سوگند بر قداست انجيل خسته ام
از بسكه سال هاي گذشته مرا شكست
از سال هاي مانده به تحويل خسته ام
كي مي شود به ميل خودم زندگي كنم
باور كنيد از اينهمه تحميل خسته ام
يكروز مي رسد كه از فرط خستگي
من از تمام مردم اين ايل خسته ام
احسان ايزدي
دلم را ورق مي زنم
به دنبال نامي كه گم شد
در اوراق زرد و پراكنده ي اين كتاب قديمي
به دنبال نامي كه من....
- منِ شعرهايم كه من هست و من نيست -
به دنبال نامي كه تو....
- توي آشنا
- ناشناس تمام غزل ها -
به دنبال نامي كه او....
به دنبال اويي كه كو؟
تو ديگر نيستي؛
انار شكسته اي كه خاطره هاي خونينش تنها،
بر دست و دهان ميماند.
تو ديگر نيستي؛
مگر به صورت شعري در دهان...
و لمس سرانگشتهاي تمام شده ات در دستهايمان.
شگفت، لعلگونه، درخشان، پرداخت شده، آبگون...
انار دهان گشوده
از اين بيش
نميماند بر درخت.
حسن صادقي پناه