شعر

شعر

كوله بارم پر از گريه هاي فروغ است...

۶۶۲ بازديد
پياده آمده ام
بي چارپا و چراغ
بي آب و آينه
بي نان و نوازشي حتي
تنها كوله يي كهنه و كتابي كال
و دلي كه سوختن شمع نمي داند


كوله بارم
پر از گريه هاي فروغ است
پر از دشتهاي بي آهو
پر از صداي سرايدار همسايه
كه سرفه هاي سرخ سل
از گلوگاه هر ثانيه اش بالا مي روند
پر از نگاه كودكاني
كه شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ي خواب نمي رساند

مي دانم
كوله ام سنگين و دلم غمگين است
اما تو دلواپس نباش! بهار بانو
نيامدم كه بمانم
تنها به اندازه ي نمباره يي كنارم باش

تمام جاده هاي جهان را
به جستجوي نگاه تو آمده ام
پياده
باور نمي كني؟
پس اين تو و اين پينه هاي پاي پياده ي من

حالا بگو
در اين تراكم تنهايي
مهمان بي چراغ نمي خواهي؟
يغما گلرويي
منبع عكس

به انتظار نشستم براي اذن دخول

۶۵۶ بازديد

نشسته‌ام چو غباري، به شوق اذن دخول
بيا بگو نتكانند پادري‌ها را...

 

شاعر؟!‏

همراهي عكس و شعر از اينجا

براى ولادت شان



مبادا از قلبم بيرون بيفتي...

۶۵۷ بازديد

سنگ هم كه باشي

گوشه‌ي قلبم را مي گيرم

مثل لِي لِي بازي هاي كودكي

تا مبادا از آن بيرون بيفتي

دلنوشته ها


جود و كرامت از كرمش جاودان شده/ هر چه دخيل هست به سويش روان شده*‎

۶۷۴ بازديد

حرم امن تو كافي است هراسان شده را
مثل شه راه بده آهوي گريان شده را

 

دل سپرديم به آن معجزه ي چشمانت
تا كه آباد كني خانه ي ويران شده را

 

مِهر تو باعث خاموشي آتشـدان است
خارج از دست خليل است، گلستان شده را

 

گندم ري به تنور كرمت پخته شود
از تو داريم پس اين مزرعه ي نان شده را

 

هرچه شد خرج حرم ارزش او بيشتر است
از طلا حرف نزن، نقره ي ايوان شده را

 

به درخانه ي تو بسته و وابسته شديم
چه نيازي است به جنّت سگ دربان شده را

 

گر قرار است جبينش به قدومت نرسد
كافرش بيش نخوانيم مسلمان شده را

 

در محلّه خبر لطف تو  بهتر پيچيد
پخش كردند اگر قصه مهمان شده را

 

شدني نيست كرم داشته باشي، امّا
دستگيري نكني دست به دامان شده را

 

پنجره ساخته اي دور ضريح كرمت
تا ببندند به آن زلف پريشان شده را

 

ما فقط ظاهري از اوج تو را مي بينيم
گذري نيست به معراج ِ تو حيران شده را

 

جلوه اي كردي و زهراي پر از جذبه ي تو
تا قم آورد دل شاه خراسان شده را

 



علي اكبر لطيفيان
* عنوان از شعر ديگرى از همين شاعر
* ميلادش مبارك.


پريشان باد زلف او كه تا پنهان شود رويش*‏

۶۸۸ بازديد

من نشستم ز طلب وين دل پيچان ننشست
همه رفتند و نشستند و دمي جان ننشست

هر كه استاد به كاري بنشست آخر كار
كار آن دارد آن كز طلب آن ننشست

هر كه او نعره تسبيح جماد تو شنيد
تا نبردش به سراپرده سبحان ننشست

تا سليمان به جهان مهر هوايت ننمود
بر سر اوج هوا تخت سليمان ننشست

هر كه تشويش سر زلف پريشان تو ديد
تا ابد از دل او فكر پريشان ننشست

زلف پريشان

هر كه در خواب خيال لب خندان تو ديد
خواب از او رفت و خيال لب خندان ننشست

ترشي‌هاي تو صفراي رهي را ننشاند
وز علاج سر سوداي فراوان ننشست

هر كه را بوي گلستان وصال تو رسيد
همچنين رقص كنان تا به گلستان ننشست

مولوي
* عنوان از اينجا


به تو مي انديشم...‏

۶۳۹ بازديد

چنان پُر شد فضاي فكرم از دوست
كه ياد خويش گُم شد از ضميرم

حافظ (با كمي دخل و تصرّف)

پي نوشت: عكس متحرك است.


آسمان ها مريد مذهب توست

۸۵۵ بازديد

كاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور مي رفتم
كاش مانند يار صادقتان
بي امان در تنور مي رفتم

علم عالم در اختيار شماست
جبر در اين مسير حيران است
چشم هايت طبيب و بيمارش
يك جهان جابر بن حيان است

روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشيد در مُركّب توست
ملك لاهوت را مراد تويي
آسمان ها مريد مذهب توست

قصه تكرار مي شود يعني
باز هم در مدينه عاشق نيست
كوچه در كوچه شهر را گشتم
هيجكس با امام، صادق نيست

خواب ديدم كه پشت پنجره ها

روبروي بقيع گريانم

پابه پاي كبوتران حرم

در پي آن مزار پنهانم


گريه در گريه با خودم گفتم

جان افلاك پشت پنجره هاست

آي مردم ! تمام هستي ما

در همين خاك پشت پنجره هاست

 

سيدحميدرضا برقعى

* براى شهادت امام صادق عليه السلام...
*
گويا عزاى صادق آل محمد است...


نيازمندم به تو

۶۴۵ بازديد

نيازمندم به تو.. به داشتن ات.. به توجه ات.. به مهرباني ات...
نيازمندم به تو و بي نياز شدن در كنارت...
نيازمندم كه خط بزني همۀ نيازمندي هايم را...
يا مُغْنِيَ مَنِ اسْتَغْنَاه

نيازمندى ها

دلنوشته ها

* ايده تصوير با من نيست!
*
اينجا را هم خواستيد ببينيد.


دلم گرفته اي دوست

۶۲۷ بازديد
دلم گرفته  درست مثل لك‌لكي  كه بال‌هايش را براي كوچ امتحان مي‌كند

«گروس عبدالملكيان»

 

*عنوان قسمتي از شعر سيمين بهبهاني * عكس را در كيش گرفته ام

 


اي برادر تو همان انديشه‌اي/ مابقي تو استخوان و ريشه‌اي

۶۴۰ بازديد

در زمين مردمان خانه مكن
كار خود كن، كارِ بيگانه مكن

كيست بيگانه؟ تنِ خاكي تو
كز براي اوست غمناكي تو

تا تو تن را چرب و شيرين ميدهي
جوهر جان را نبيني فربهي...

مولانا

*