شعر

شعر

پريشان

۳۳۷ بازديد
چون طفل كه از خوردن داروست پريشان
با دوست پريشانم  وبي دوست پريشان

ابرو به هم آورده و گيسو زده بر هم
چون ابر كه بر گنبد مينوست پريشان

مجموعه ي ناچيز من آشفته ي او باد
آن كس كه وجودم همه از اوست پريشان

دست و دل من بر سر اين سلسله لرزيد
در جنگل گيسوي تو آهوست پريشان

آرامش درياي مرا ريخته بر هم
اين زن كه پري خوست... پري روست... پري شان...

با حوصله ي تنگ و دل سنگ چه سازم ؟
با دوست پريشانم و بي دوست پريشان...

         عليرضا بديع


حيران ِ خياليم...

۱,۱۰۱ بازديد

اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم

فانوس خيال از او مثالي دانيم

 خورشيد چراغ دان و عالم فانوس

 ما چون صوريم كاندر آن حيرانيم ...

 خيام


نگران نباش

۳۴۲ بازديد

نگران من نباش!

بهتر از اين نمي شوم،

ديگر هيچ وقت بهتر از اين نمي شوم...

ليلا كرد بچه


آتش عشق

۳۳۲ بازديد


من به خود مي گويم :

چه كسي باور كرد

جنگل ِ جان ِ مرا

آتش ِ عشق ِ تو خاكستر كرد؟



حميد مصدق


هجمه ي آگاهي

۳۳۰ بازديد

(بار ديگر) در «صور» دميده مى‏شود،
ناگهان آنها از قبرها،
شتابان به سوى پروردگارشان مى‏روند!
(51)
مى‏گويند: «اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟!
(آرى) اين همان است كه خداوند رحمان وعده داده، و فرستادگان (او) راست گفتند!» (52)
صيحه واحدى بيش نيست،
(فريادى عظيم برمى‏خيزد)
ناگهان همگى نزد ما احضار مى‏شوند!
(53)
(و به آنها گفته مى‏شود:)
امروز به هيچ كس ذره‏ اى ستم نمى‏شود،
‏ و جز آنچه را عمل مى‏كرديد جزا داده نمى‏شويد! (54)

سوره ي يس

*فريادي عظيم...صيحه اي واحد...مايي كه خوابيم ...و هجوم ِ بيداري....


آبشار نور..

۲۹۷ بازديد




ره در جنگل ِ اوهام گم است
 سينه بگشاي چو دشت
 اگرت پرتو ِ خورشيد ِ حقيقت يابد
 وقتي از جنگل ِ گم
پا نهادي بيرون
و رها گشتي
 از آن گره ِ كور ِ گمار
ناگهان آبشاري از نور
 بر سرت مي ريزد
و آسمان
 با همه پهناوري ِ بي مرزش
 در تو مي آميزد

 اي فراز آمده از جنگل ِ كور !
 هستي ِ روشن ِ دشت
 آشكارا بادت !
 بر لب ِ چشمه ي خورشيد ِ زلال
جرعه ي نور گوارا بادت !
هوشنگ ابتهاج


من چشم گذاشتم و تو...‏

۲۹۰ بازديد

دير زماني ست كه چشم گذاشته ام،
آنقدر كه؛ بازي را از ياد برده ام!
بگذار ببينم؛

تو، بايد مرا پيدا كني؟ يا من، تو را؟!‏


دچار يعني تنها!‏

۳۲۲ بازديد

و فكر كن كه چه تنهاست،
اگر كه ماهي كوچك؛
دچار آبي درياي بي‏‏كران باشد...


سهراب سپهري



پ.ن: اين تيكه شعر سهراب رو ميخونم، اين عكس رو ميبينم و داستان "ماهي سياه كوچولو"ي صمد از ذهنم ميگذره...

من نوشت: و من ماهي كوچك غمگيني را ميشناسم؛
               كه در اقيانوس ها مسكن دارد؛
               و تنهايي اش را آنجا نيز دارد...


دستانِ خالي

۲۹۱ بازديد
نمي دانم چرا؟
اما برايت سخت دلتنگم
در اين مسلك كه صورت هايِ بي احساس،
به سوي قاب هايِ ساده مي تازند
من اينجا در صفِ مرگِ شقايق ها
برايِ رنگِ چشمانِ تو دلتنگم
...



در اينجا يك نفر بيهوده مي گريد
نمي دانم چه شد از دانه هايِ اشك؟!
در اينجا مرگ ارزان است،
ولي اندك كساني در صفِ مرگند!
و من خالي بدون هيچ ايمان.

ناشناس


بارونو دوست دارم هنوز

۳۴۲ بازديد
بارونو دوست دارم هنوز
چون تو رو يادم مياره
حس ميكنم پيش مني
وقتي كه بارون ميباره

بارونو دوست دارم هنوز
بدون چتر و سرپناه
وقتي كه حرفاي دلم
جا ميگيرند توي يه آه

شونه به شونه ميرفتيم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نيستي و خيسه
چشماي من و خيابون

بارونو دوست داشتي يه روز
تو خلوت پياده رو
پرسه پاييزي ما

مرداد داغ دست تو

بارونو دوست داشتي يه روز
عزيز هم پرسه ي من
بيا دوباره پا به پام
تو كوچه ها قدم بزن

شونه به شونه ميرفتيم
من و تو تو جشن بارون
حالا تو نيستي و خيسه
چشماي من و خيابون

                         ترانه سرا: يغما گلرويي
                  گوش كنيد و دانلود كنيد (خواننده:سياوش قميشي)