یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۴۹ ۳۳۸ بازديد
چون طفل كه از خوردن داروست پريشان
با دوست پريشانم وبي دوست پريشان
ابرو به هم آورده و گيسو زده بر هم
چون ابر كه بر گنبد مينوست پريشان
مجموعه ي ناچيز من آشفته ي او باد
آن كس كه وجودم همه از اوست پريشان
دست و دل من بر سر اين سلسله لرزيد
در جنگل گيسوي تو آهوست پريشان
آرامش درياي مرا ريخته بر هم
اين زن كه پري خوست... پري روست... پري شان...
با حوصله ي تنگ و دل سنگ چه سازم ؟
با دوست پريشانم و بي دوست پريشان...
با دوست پريشانم وبي دوست پريشان
ابرو به هم آورده و گيسو زده بر هم
چون ابر كه بر گنبد مينوست پريشان
مجموعه ي ناچيز من آشفته ي او باد
آن كس كه وجودم همه از اوست پريشان
دست و دل من بر سر اين سلسله لرزيد
در جنگل گيسوي تو آهوست پريشان
آرامش درياي مرا ريخته بر هم
اين زن كه پري خوست... پري روست... پري شان...
با حوصله ي تنگ و دل سنگ چه سازم ؟
با دوست پريشانم و بي دوست پريشان...