شعر

شعر

در سراشيب همين درّه سحر مي‏رويد

۳۱۹ بازديد

           درّه ‏اي مي‏دانم؛
           شيب تندي دارد،
           و زلالي كه ز برفاب افق مي‏آيد...
           در سراشيب همين درّه سحر مي‏رويد،
           آب و آيينه و باران و سحر در اين جا،
           همگي؛ يك رنگ‏ند...


يدالله عالي خاني (فرجام)


بيا ره توشه برداريم .. قدم در راه بي فرجام بگذاريم!

۳۲۲ بازديد

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي كه مي بينم بد آهنگ است

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بي برگشت بگذاريم

ببينيم آسمان هر كجا آيا همين رنگ است ؟

تو داني كاين سفر هرگز به سوي آسمانها نيست

سوي اينها و آنها نيست

به سوي پهن دشت بي خداوندي ست

كه با هر جنبش نبضم

هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاك افتند

بهل كاين آسمان پاك

چراگاه كساني چون مسيح و ديگران باشد

كه زشتاني چو من هرگز ندانند و ندانستند كآن خوبان

پدرشان كيست ؟

و يا سود و ثمرشان چيست ؟

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بگذاريم

به سوي سرزمينهايي كه ديدارش

بسان شعله ي آتش

دواند در رگم خون نشيط زنده ي بيدار

نه اين خوني كه دارم ، پير و سرد و تيره و بيمار

بيا تا راه بسپاريم

به سوي سبزه زاراني كه نه كس كشته ، ندروده

به سوي آفتاب شاد صحرايي

كه نگذارد تهي از خون گرم خويشتن جايي

و ما بر بيكران سبز و مخمل گونه ي دريا

مي اندازيم زورقهاي خود را چون كل بادام

و مرغان سپيد بادبانها را مي آموزيم

كه باد شرطه را آغوش بگشايند

و مي رانيم گاهي تند ، گاه آرام

من اينجا از نوازش نيز چون آزار ترسانم

ز سيلي زن ، ز سيلي خور

وزين تصوير بر ديوار ترسانم

درين تصوير

عدو با تازيانه ي شوم و بيرحم خشانتكار

زند ديوانه وار ، اما نه بر دريا

به گرده ي من ، به رگهاي فسرده ي من

به زنده ي تو ، به مرده ي من

بيا اي خسته خاطر دوست !

اي مانند من دلكنده و غمگين

من اينجا بس دلم تنگ است

بيا ره توشه برداريم

قدم در راه بي فرجام بگذاريم


از كدوم جادۀ ترديد، ميشه رفت تا مرز خورشيد؟

۳۱۷ بازديد
پشتِ سر؛ جادۀ غربت
رو به رو؛ راهِ نرفته
تو چشام؛ شعلۀ حسرت
رو لبام؛ حرفِ نگفته...

پ.ن: يك يادداشتي گذاشته بودم اينجا، با همين عكس، حال و هوايش چندان دور نشده از من...

تكه شعر آورده شده در اين پست هم آهنگي بود كه در ذهنم مانده، اما هرچه گشتم، لينك دانلودي نيافتم ازش؛ فقط اينكه گويا "منصور نصرتي" خوانده.


بيا برويم روبروي باد شمال...‏

۳۵۰ بازديد

بيا برويم رو به روي باد شمال؛ آن سوي پرچين گريه ها

 سر پناهي خيس از مژه هاي ماه  را بلدم كه بيراههء دريا نيست..

ديگر از اين همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم، خسته ام

بيا برويم آن سـوي هر چه حرف و حديث امروز است،

هميشه سكوتي براي آرامش و فراموشي ما باقيست.

ميتوانيم بدون تكلم خاطره اي حتي، كامل شويم!

ميتوانيم دمي در برابر جهان؛ به يك واژۀ ساده قناعت كنيم.

من حدس ميزنم از آواز آن همه سال و ماه، هنوز بيت ساده اي از غربت گريه را به ياد آورم.

من خودم هستم! بي خود اين آينه را رو به روي خاطره مگير، هيچ اتفاق خاصي رخ نداده است،

تنها شبي هفت ساله خوابيدم و بامدادان، هزار ساله بر خواستم...

سيدعلي صالحي
براي شنيدن


آهاي جاده!‏

۳۰۲ بازديد
                          چه كنيم با تو؟!‏

                          جاده!

                          آدم‌ها را به ما مي‎رساني،

                          آدم‌ها را از ما مي‎‏گيري...

ساره دستاران

* يكبار توي گودر نوشته بودم:

جاده؛ قصه گوي رفتن هاست/ خبر از رفتن ميدهد؛ رفتن و رفتن و رفتن.../ خبر از جداشدن ها و دور افتادن ها/ همين است كه دوست نداشتني ميشود..../ اما گاهي همين جاده ها دوست داشتني ميشوند/ وقتي ما را ميبرند به جايي كه دوست تر داريم/ يا پيش كسي كه دوست ميداريم/ يا حتي وقتي؛ كسي را مي آورند پيش مان كه دوستش ميداريم...

بي ارتباط نبود، گفتم بياورم.


هواي تازه

۳۰۷ بازديد



حالا بيا برويم
برويم پاي هر پنجره
روي هر ديوار و
بر سنگ هر دامنه
خطي از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهايي را
براي مردمان ساده بنويسيم
مردمان ساده‌ي بي‌نصيبِ من
هواي تازه مي‌‌خواهند!
ترانه‌ي روشن، تبسم بي‌سبب و
اندكي حقيقتِ نزديك به زندگيسيد علي صالحي
نشاني ها ، نشاني اول


بي مخاطب...

۲۸۴ بازديد
بودن من بي مخاطب مانده است
من و عشق تنها مانده ايم
تا تنهايي نيز بر راز آفرينش افزوده شود؛
امشب از آن شب هايي است
كه سكوت حرف اول را مي زند!



پ.ن: عكس تغيير كرد؛ به نظرم اين عكس متناسب تر هست. براي ديدن عكس قبلي مندرج در همين پست كليك كنيد.

مهديه لطيفي


مرا خواب زمستاني اي بايد...‏

۲۹۵ بازديد
         زمستان آمده است.
         خسته ام
         مي خوابم
         بهار كه آمد
         پيله ام را مي شكافم
         تا با پرهاي خيس
         دوباره
         عاشقت شوم.


كيكاوس ياكيده
بانو و آخرين كولي سياه پوش


آه... امان از دنيا...

۳۰۴ بازديد


ما أصف مِن دار؟ أولها عناء و آخرها فناء. في حلالها حساب و في حرامها عقاب.

چه وصف كنم سرايي را كه آغازش رنج و عناست و انجامش فنا.
در حلالش حساب و كتاب است و در حرامش كيفر و عقوبت...


امام علي (ع)


نشاني خانه‌ات كجاست؟!

۲۸۳ بازديد

اين صبح، اين نسيم، اين سفره ي مهيا شده ي سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند

كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند. . .   يكي شدند و يگانه

تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم.

اول فقط يك دل بود. يك هواي نشستن و گفتن.

يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن. يك هنوز با هم ساده.

رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.

بعد يكصدا شديم. هم آواز و هم بغض و هم گريه، همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن.

براي يك قدم زدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته، براي يك خلوت خاص، براي يك دل سير گريه كردن. . .

براي همسفر هميشه عشق. . .  باران!

باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشه ات را نمي خواهم

. . . نشاني خانه ات كجاست؟!