یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۲ ۳۵۱ بازديد
بيا برويم رو به روي باد شمال؛ آن سوي پرچين گريه ها
سر پناهي خيس از مژه هاي ماه را بلدم كه بيراههء دريا نيست..
ديگر از اين همه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم، خسته ام
بيا برويم آن سـوي هر چه حرف و حديث امروز است،
هميشه سكوتي براي آرامش و فراموشي ما باقيست.
ميتوانيم بدون تكلم خاطره اي حتي، كامل شويم!
ميتوانيم دمي در برابر جهان؛ به يك واژۀ ساده قناعت كنيم.
من حدس ميزنم از آواز آن همه سال و ماه، هنوز بيت ساده اي از غربت گريه را به ياد آورم.
من خودم هستم! بي خود اين آينه را رو به روي خاطره مگير، هيچ اتفاق خاصي رخ نداده است،
تنها شبي هفت ساله خوابيدم و بامدادان، هزار ساله بر خواستم...
سيدعلي صالحيبراي شنيدن