یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۱ ۲۸۴ بازديد
اين صبح، اين نسيم، اين سفره ي مهيا شده ي سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند
كه چگونه دست و دل به هم گره خوردند. . . يكي شدند و يگانه
تو از آن سو آمدي و او از سوي ما آمد، آمدي و آمديم.
اول فقط يك دل بود. يك هواي نشستن و گفتن.
يك بوي دلتنگ و سرشار از خواستن. يك هنوز با هم ساده.
رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
بعد يكصدا شديم. هم آواز و هم بغض و هم گريه، همنفس براي باز تا هميشه با هم بودن.
براي يك قدم زدن رفيقانه، براي يك سلام نگفته، براي يك خلوت خاص، براي يك دل سير گريه كردن. . .
براي همسفر هميشه عشق. . . باران!
باري اي عشق، اكنون و اينجا، هواي هميشه ات را نمي خواهم
. . . نشاني خانه ات كجاست؟!