مادرم
مثل بهار
گوشه
ي پارچه گل ميدوزد
نخ
گلدوزي او كوتاه است
مادرم
ميترسد
غنچه
ها وا نشوند...
بهاري باش
و از تبار روياندن
مرا سبز كن
بهارِ من باش!
پيامك تبريك امسالم براي اغلب دوستانم اين متن بود:
بهاري باش
از تبار رويش و روياندن
سبز باش و سبز كن
كه از چهرهام بهار
برگ به برگ ريخت
پاييز شدم.
ديگر نيا
آشفته ميشود خوابهاي رنگيام ...
ما همه
چشم انتظار بهار
بهار
چشم انتظارِ تو
ببين كه چگونه فرش گسترده به استقبالت
نمي آيي؟
* عنوان برگرفته از شعري از دكتر محمدرضا تركي ست كه من خيلي اين شعرش را دوست دارم اما نه دلم مي آمد كنار تصويري بنشانم ش -كه خود شعر كلي حرف دارد- نه دلم مي آمد اينجا نياورم ش و خوانندۀ اينجا را از خواندنش محروم كنم. زين سان اينطور آوردم.
* پست را اينجا هم آورده ام.
* مرتبط
آفتاب و زمين
دوباره آشتي كردند
بهار!
بهار!
بيا در اين فصل آشتي
براي تولد بهار دوباره
زمين و آفتاب يكديگر باشيم.
قدسي قاضي نور
"مثل يك حباب آبي"
بس كه جفا ز خار و گل ديد دل رميدهام
همچو نسيم از اين چمن، پاي برون كشيدهام
شمع طرب ز بخت ما، آتش خانهسوز شد
گشت بلاي جان من، عشق به جان خريدهام
حاصل دور زندگي، صحبت آشنا بود
تا تو ز من بريدهاي، من ز جهان بريدهام
تا به كنار بوديَم ،بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميدهام
تا تو مراد من دهي، كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي، من به خدا رسيدهام
چون به بهار سر كند، لاله ز خاك من برون
اي گل تازه ياد كن، از دل داغ ديدهام
يا ز ره وفا بيا، يا ز دل رهي برو
سوخت در انتظار تو، جان به لب رسيدهام
دل برده اي از دست من جانا كجايي؟
بيا اي نسيم آرزو، براي دلم قصه بـگو از آرزويش
كه من بي قرارم كو به كو در جستجويش
به شهر غمت خانه كنم... كجا بي تو كاشانۀ كنم؟
كه شد در رهت جان من، بي قرارِ رسيدن
چه آتش زدي بر دل من؟!
كه دل مي درد جامه به تن
بگو اي نسيم سحري؛ كي در برم مي گذري؟!
بيا كه پريشان تو ام، بر من بيفكن نظري
بهارا؛ كنار من بمان،
مگر تا شود جور زمان، در سايۀ تو
نداري خبر از لاله ها
پريشاني آلاله ها
از اين غم بگريم كه نالد ز جان بار گران
به لطف خيالت، به شهر وصالت، دلم بي قرار است
به شوق بهاران، چنان باد و باران، دلم بي قرار است
دلا مژده داري، كه اين بي قراري؛ نشان بهار است
نشان بهار است...
با صداي سالار عقيلي، بشنويد.