یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۴ ۳۶۵ بازديد
در قدمت سر بنهم تا كه بيايي،
دل برده اي از دست من جانا كجايي؟
دل برده اي از دست من جانا كجايي؟
بيا اي نسيم آرزو، براي دلم قصه بـگو از آرزويش
كه من بي قرارم كو به كو در جستجويش
به شهر غمت خانه كنم... كجا بي تو كاشانۀ كنم؟
كه شد در رهت جان من، بي قرارِ رسيدن
چه آتش زدي بر دل من؟!
كه دل مي درد جامه به تن
بگو اي نسيم سحري؛ كي در برم مي گذري؟!
بيا كه پريشان تو ام، بر من بيفكن نظري
بهارا؛ كنار من بمان،
مگر تا شود جور زمان، در سايۀ تو
نداري خبر از لاله ها
پريشاني آلاله ها
از اين غم بگريم كه نالد ز جان بار گران
به لطف خيالت، به شهر وصالت، دلم بي قرار است
به شوق بهاران، چنان باد و باران، دلم بي قرار است
دلا مژده داري، كه اين بي قراري؛ نشان بهار است
نشان بهار است...
با صداي سالار عقيلي، بشنويد.