شعر

شعر

به آفتاب سلامي دوباره خواهم كرد

۴۰۱ بازديد

به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد
به جويبار كه در من جاري بود
به ابرها كه فكرهاي طويلم بودند
به رشد دردناك سپيدارهاي باغ كه با من
از فصل هاي خشك گذر مي‏كردند
به دسته هاي كلاغان
كه عطر مزرعه هاي شبانه را
براي من به هديه مي آوردند
به مادرم كه در آيينه زندگي مي كرد
و شكل پيري من بود
و به زمين كه شهوت تكرار من٬ درون ملتهبش را
از تخمه هاي سبز مي انباشت-سلامي دوباره خواهم داد
مي آي ٬مي آيم مي آيم
با گيسويم: ادامه ي بوهاي زير خاك
با چشم هايم: تجربه هاي غليظ تاريكي
با بوته ها كه چيده ام از بيشه هاي آن سوي ديوار
مي آيم٬ مي آيم٬ مي آيم
و آستانه، پر از عشق مي شود
و من در آستانه به آنها كه دوست مي دارند
و دختري كه هنوز آنجا
در آستانه ي پر عشق ايستاده٬ سلامي دوباره خواهم داد...

فروغ فرخزاد

* خواستم براي 777مين پست وبلاگ، يك پست اميددار بيارم، اين شد كه قرعه به نام اين عكس و شعر خورد.


جاده

۱,۱۴۵ بازديد

جاده مصدر نيست
جاده تكرار يك صيغه ي غربت بار است
جاده يك صيغه كه تكرارش
گردبادي است كه با خود خواهد برد
كه برد
هر چه برگ و بر باغ دل تو
هر چه بال و پر پروانه ي پندار مرا
جاده رفتن نيست
جاده طومار و نواري نه و جوباري
جاده يعني رفت
رفت
رفت
همين


منوچهرآتشي


آه... دلم..‏

۳۴۰ بازديد

دلم شاخه ‌اي
كه مي‌خواهد با پرنده پرواز كند
دلم شاخه‌ اي
كه در وداع ِ پرنده، تكان مي‌خورد...


عليرضا روشن

پريشونيِ زلفونت، پريشون خاطرُم كرده

۴۳۵ بازديد
طرّه آشفته -چنين- در گذرِ باد، مرو
كه پريشانيِ زلف تـو، پريشـانم كرد

صحبت لاري
* نميدونم عنوان رو از جايي/آهنگي شنيدم يا همين جوري اومد، اما دلم خواستش خب.

سيلي خورِ امواجم...‏

۴۴۳ بازديد

نه چون اهل خطا بوديم رسوا ساختي ما را
كه از اول براي خاك دنيا ساختي ما را 

ملائك با نگاه يأس بر ما سجده مي‏كردند 
ملائك راست ميگفتند اما ساختي ما را 

كه باور مي‏كند با اينكه از آغاز مي‏ديدي 
كه منكر مي‏شويم آخر خودت را، ساختي ما را 

به ظاهر ماهياني ناگزير از تنگ تقديريم 
تو خود بازيچۀ اهل تماشا ساختي ما را 

به جاي شكر گاهي صخره ها در گريه مي‏گويند 
"چرا سيلي خور امواج دريا ساختي ما را؟"

دلِ آزردگانت را به دام آتش افكندي 
به خاكستر نشاندي سوختي تا ساختي ما را!

فاضل نظري


چهره‌ي رويا

۳۴۱ بازديد

نه

غربت تصور واژه‌هاي من نيست
غربت جاي خالي توست

در خيال شعري
كه دست به هرچه مي‌سايد

تويي ..نبودني
كه مثل عمر

بر چهره‌ي رويا ترك مي‌خورد
و دست‌هايش را مي‌لرزاند
وقتي اميد مثل عطر نيلوفر
در مرداب فرو مي‌رود

غربت، آرزوي صدا كردن نام توست
با همان لحن  روز نخست

تو نيستي
و غربت، سرگيجه‌ي رنگ هاي روشني‌ست
كه هر روز
دور از آفتاب تو
با روياي رنگين‌كمان
در ابرهاي تيره گم مي‌شوند


ماندانا زنديان

                                                

 


آيينه؛ سر بدزد

۳۷۳ بازديد

/**/


آيينه سر بدزد كه كورند سنگها
فرسنگها ز عاطفه دورند سنگها
تـا آبها دوبـاره بيافتند از آسياب
اين روزها چقدر صبورند سنگها

آيينه چون شكست، به تكثير مي رسدبيهـــوده در تـدارك گـــــورند سنــگهــا
بايد قدم گذاشت وليكن به احتياط
كز ديرباز، سدّ عبورند سنگ ها

اين است حرف تيشه ي آتش زبان كه گفت
مثل هميشه تابع زورند سنگ ها
از سنگ جز سقوط توقع نمي رود
در قله بس كه مست غرورند سنگ ها


* اين شعر رو جايي ديدم بدون ذكر نام شاعر

چرا صدايم كردي..؟

۳۸۷ بازديد



بي تو نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم...
چرا صدايم كردي ؟

                  چرا ؟؟؟؟؟                  

        حسين پناهي




* موسيقي پس زمينه بلاگ از فيلم خيلي دور خيل نزديك - فصل مرگ ستارگان (+)

** صفحه مربوط به كدهاي موسيقي بلاگ شعرها وتصويرها


براي رويايت هميشه وقت هست...

۳۶۴ بازديد



وقتي كه خانه نيستم
كليد را دم پله اول
زير همان گلدان سفال هميشگي گذاشته ام
رويايت اگر آمد
پشت در نمي ماند

سيروس جمالي


كوچۀ تنهاي باراني

۳۵۶ بازديد

شب است بي تو در اين كوچه‌ ‌هاي باراني
نه! پلك پنجره ‌‌اي در تب پريدن نيست

مژگان عباسلو

* دكلمه اشعار شاعر را از اينجا بگيريد، ضمن اينكه كامل بيت انتخابي اين پست هم خوانده شده.