شعر

شعر

گندم زار ِ پاداش

۴۱۵ بازديد

خوشه هاي گندم
نهيبم ميزنند:
"سهم تو
چند دانه؟"

"و مَثَل آنانكه در راه خدا انفاق ميكنند،
همانند دانه‏ ايست كه هفت خوشه بروياند
كه در هر خوشه‏ صد دانه باشد..."

با توجه به آيات قرآن كريم

تصوير از اينجا

پ.ن: هر بار كه گندمزاري ببينم، همين قسمت "سبع سنابل"ِ آيه 261 سوره بقره از ذهنم ميگذرد...


دليل سر به هوا بودن زمين ماه است*

۳۵۳ بازديد

تــو ماه را

بيشتر از همه دوست مي‌داشتي
و حالا
ماه هر شب
تو را به يادِ من مي‌آورد
مي‌خواهم فراموشت كنم
اما اين ماه
با هيچ دستمالي
از پنجره‌ها پاك نمي‌شود


رسول يونان


*عنوان از فاضل نظري


به احترام گل سرخ...

۳۴۱ بازديد


انصاف نيست اين گل پژمرده شود

بايد در كنار اين آواز  گل دهد

روشن است - اين چراغ است

روشن است كه عمر ما

پس از پژمردن اين هزاران گل سرخ

به پايان مي رسد

پس از جاي برخيزيم

كلاه بر سر بگذاريم

در باران برويم

تا اين شاخه ي گل سرخ گل دهد


احمدرضا احمدي


مهربان باشي با قاصدك مخصوصم !

۳۴۹ بازديد


برو آنجا كه تو را منتظرند...

  قاصدك

  در دل من،

   همه كورند و كرند


*عنوان از شعري در اين پست..

اخوان ثالث

دستت را به من بده... نرو

۳۸۲ بازديد

از رفتن بمان،
دستت را به من بده،
كه در امتداد دستانت،
بندي است براي آرامش…

نزار قباني


گره زلفش ره دين مي‌زد ...

۲,۸۵۰ بازديد

با من بگوي،

كه خيالات خوش را

در كدامين كارگاه

مي بافند...

شكسپير               

عنوان برگرفته از اشعار حافظ


پرسش...

۸۳۱ بازديد


***

از قابيل و هابيل تا كنون ..

احساسها به دست منطقها

ويا

منطقها به دست احساسها !

كدامين به دست كدامين..

قرباني شده اند؟؟

***

م.ب فروردين ۹۰
دلنوشته ها....


اردي نوشت!

۳۷۰ بازديد


خشكم ...كويرم...
دراين هواي ارديبهشت حتي ..
كه هر دانه اي خيال سبز شدن  دررويا مي پروراند....




دلنوشته ها...
م.ب
ارديبهشت ۹1


دنگ .... دنگ

۳۳۶ بازديد
لحظه ها مي گذرد
آنچه بگذشت نمي آيد باز
قصه اي هست كه هرگز ديگر
نتواند شد آغاز
مثل اين است كه يك پرسش بي پاسخ
بر لب سرد زمان ماسيده است
تند بر مي خيزم
تا به ديوار همين لحظه كه در آن همه چيز
رنگ لذت دارد آويزم
آنچه مي ماند از اين جهد به جاي
خنده ي لحظه ي پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پيكر او مي ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتي از كف رفت
قصه اي گشت تمام
لحظه بايد پي لحظه گذرد
تا كه جان گيرد در فكر دوام
اين دوامي كه درون رگ من ريخته زهر
وارهانيده از انديشه من رشته حال
وز رهي دور و دراز
داده پيوندم با فكر زوال
پرده اي مي گذرد
پرده اي مي آيد
مي رود نقش پي نقش دگر
رنگ مي لغزد بر رنگ
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...

سهراب سپهري


ياس

۳۲۱ بازديد

ياس بوي مهرباني مي دهد   
عطر دوران جواني مي دهد 

ياس ها يادآور پروانه اند
ياس ها پيغمبران خانه اند 

ياس ما را رو به پاكي مي برد
رو به عشقي اشتراكي مي برد 

ياس در هر جا نويد آشتي ست
ياس دامان سپيد آشتي ست 

در شبان ما كه شد خورشيد؟ ياس!‏
بر لبان ما كه مي خنديد؟ ياس!‏

ياس مثل عطر پاك نيت است
ياس استنشاق معصوميت است 

ياس را آئينه ها رو كرده اند
ياس را پيغمبران بو كرده اند...

شاعر؟

*يادش به خير، راهنمايي كه بودم، وقتي يه بيت اين شعر رو تو مشاعره با عمو خوندم، بغلم كرد و يه هزاري بهم داد به عنوان جايزه.