شعر

شعر

گفتند كه باز روسري ات را تكانده اي!

۳۳۹ بازديد
ديوانه ي حجاب تو و چادرت شدم
اما بدون روسريم دوست دارمت 

"محمد رفيعي"


پ.ن: عنوان پست مصرعي از حامد عسكري!


بگو باز باران! بگو نم‌نمي...

۳۶۷ بازديد

چرا بي‌قراري؟ چرا درهمي؟
چرا داغ‌داري؟ خرابي؟ بمي؟!

مگر سرنوشت مني اينقدَر
غم‌انگيز و پيچيده و مبهمي؟

مرا دوست داري ولي تا كجا؟
مرا تا كجا «دوستت‌دارم‌»ي؟

نه با تو دلم خوش، نه بي تو دلم…
جهنم-بهشتي؟ نه! شادي-غمي

تو هم مثل باران كه نفرين شده‌ست
بيايي زيادي، نيايي كمي

جهان، ابر خاموش و بي‌حاصلي‌ست
بگو باز باران! بگو نم‌نمي...

مژگان عباسلو


فرودگاه ِ حزين.....

۳۴۴ بازديد

اين موسيقي ِ اسپانيايي
كه فرودگاه را به گريه انداخته،
مرا به ياد تو مي‌اندازد...
عزيزم!
هيچ پروازي
به خاطرِ دلتنگي ِ مسافرش
لغو نمي‌شود...  


سارا خوشكام


خاطرات...

۳۳۹ بازديد

 سفره ام را جا گذاشته ام

زير آن درخت بلوط

بايد بر گردم اما بر گشتني نيست

گذشته است زمان

و من در ايينه لمس مي كنم

چينه هاي اين شكست را

بر ويرانه پلكم

كه فرو افتاده

در دامنه ي مه آلود دره اي سبز

 

حالا بايد به تمبرهاي باطله دلخوش بود

و كلكسيون ها را 

با لك هاي سرخابي تزيين كرد

صفحات سفيد را خالي گذاشت

و بجاي آن به پنجره بسته ي فردا نگاه كرد

  


فكر آن درخت بلوط را هم نكن

خودش را گهگاه با شعري

خاطره اي

طرح لبخندي

سر گرم مي كند .

قول مي دهم دلش از ما خوشتر است 


امير تيكني


مي آيي يا رفته اي؟

۳۴۶ بازديد

عطر تو در هواست!
مي آيي
يا
رفته اي؟!

عليرضا روشن


بي واژه...

۳۴۷ بازديد

"او رفت "
و اين خود 
شعر بلندي است
.
.
.
.
.

  آناهيتا كياني



تصوير از Stéphane Berla

فناي ِ خويشتن....

۳۴۷ بازديد


برگ‌هايم ريخت بر روي زمين؛ يعني درختخود به مرگ خويشتن رأي موافق مي‌دهد
كاظم بهمني

اي ستاره ها ...اي ستاره هاي كاغذي....

۳۰۱ بازديد

اي ستاره ها چه شد كه در نگاه من
ديگر آن نشاط و نغمه و ترانه مرد؟

اي ستاره ها چه شد كه بر لبان او
آخر آن نواي گرم عاشقانه مرد؟

فروغ


چند و چند از غم ايام جگرخون باشي؟!*

۳۵۷ بازديد

از رفتنت دهان همه باز...
انگار گفته بودند:

پرواز !

پرواز !

قيصر امين پور

عنوان از حافظ، غزل كامل اينجا



پايان...

۳۴۷ بازديد

مردم ،

گروهِ ساقطِ مردم
دلمرده و تكيده و مبهوت
در زير بارِ شومِ جسدهاشان
از غربتي به غربت ديگر ميرفتند
و ميل دردناك جنايت
در دستهايشان متورم ميشد


فروغ