خاطرات...

۳۳۹ بازديد

 سفره ام را جا گذاشته ام

زير آن درخت بلوط

بايد بر گردم اما بر گشتني نيست

گذشته است زمان

و من در ايينه لمس مي كنم

چينه هاي اين شكست را

بر ويرانه پلكم

كه فرو افتاده

در دامنه ي مه آلود دره اي سبز

 

حالا بايد به تمبرهاي باطله دلخوش بود

و كلكسيون ها را 

با لك هاي سرخابي تزيين كرد

صفحات سفيد را خالي گذاشت

و بجاي آن به پنجره بسته ي فردا نگاه كرد

  


فكر آن درخت بلوط را هم نكن

خودش را گهگاه با شعري

خاطره اي

طرح لبخندي

سر گرم مي كند .

قول مي دهم دلش از ما خوشتر است 


امير تيكني


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد