هيچ كس
با هيچ كس
سخن نمي گويد . . .
كه خاموشي
به هزار زبان
در سخن است !
"احمد شاملو"
يك روز به شيدايي
در زلف تو آويزم
خود را چو فرو ريزم
با خاش درآميزم
وگرنه من همان خاكم كه هستم
يك روز سر زلف
بلوندت چينم بهر
دل مسكينم
اينم، جگرم
اينم، اينم
يك روز كه باشم مست
لايعقل و طرد و سست
يك روز ارس گردم
اطراف تو را گردم
كشتي شوم جاري
از خاك برآرم تو
بر آب نشانم تو
دور از همه بيزاري
درياي خزر گردم (هي)
خواهي تو اگر جونم
محصول هنر گردم
خواهي تو اگر جونم
يك روز بصر گردم
يك روز نظر گردم
پانصد سر سر در گم
اي واي اي واي اي واآآي
حبل المتين گيست
جمعا به تو آويزيم
لاتفرقوا و اعتصموا
لاتفرقوا و اعتصموا
و اعتصموا به حبل الله جميعا و لا تفرقوا...
يك روز به شيدايي
در زلف تو آويزم
يك روز دو چشمم خيس
يك روز دلم چون گيس
آشفته و ريساريس
بردار دگر بردار
بردار به دارم زن
از روي پل فرديس
درياي خزر گردم
خواهي تو اگر جونم
صد سينه سپر گردم
خواهي تو اگر جونم
يك روز بصر گردم
يك روز نظر گردم
پانصد سر سر در گم
اي واي اي واي اي واي
اي درد تو ام درمان
درد سر ناكامي
اي ياد توام مونس
در گوشه تنهايي
وي خاطرهات پونز
نوك تيز ته كف كفشم
اين سندل رسوايي
اين سندل رسوايي
گرگي تو و ميشم من
جمعا به تو آويزيم
آب از تو سريشم من
جمعا به تو آويزيم
اوگزاز و ديازپامي
جر زلفت آرامي
چون زلف تو نآرامم
رسوا و پريشم من
سشوار سشوار سشوار
درياي خرز گردم
خواهي تو اگر جونم
صد سينه سپر گردم
خواهي تو اگر جونم
محصول هنر گردم
خواهي تو اگر جونم
يك روز بصر گردم
يك روز نظر گردم
پانصد سر سر در گم
اي واي اي واي اي واي اي واي
از اينجا با صداي محسن نامجو بشنويد.
نشاني ات را گم كردم
از مادرت پرسيدم
گفت قطعه ۶۲-رديف اول
آمدم
و يادم آمد مي گفتي:
قطعه همان غزل است
اگر سر نداشته باشد
تو هم غزل بودي
قطعه قطعه...
علي زارعان
بگذار كه اين باغ درش گم شده باشد
گل هاي ترش برگ و برش گم شده باشد
جز چشم به راهي به چه دل خوش كند اين باغ
گر قاصدك نامه برش گم شده باشد
باغ شب من كاش درش بسته بماند
اي كاش كليد سحرش گم شده باشد
بي اختر و ماه است دلم مثل كسي كه
صندوقچه ي سيم و زرش گم شده باشد
شب تيره و تار است و بلا ديده و خاموش
انگار كه قرص قمرش گم شده باشد
چاهي است همه ناله و دشتي است همه گرگ
خواب پدري كه پسرش گم شده باشد
آن روز تو را يافتم افتاده و تنها
در هيبت نخلي كه سرش گم شده باشد
پيچيده شميمت همه جا اي تن بي سر
چون شيشه ي عطري كه درش گم شده باشد....
سعيد بيابانكي
كيست اين مرد كه ميتازد و طَف ميلرزدزير سُمها، تن يك دشت چو دَف ميلرزد
گوش ابليس كر؛ اما شَجَعُ النّاس است اونعره زد مردي از آنسوي كه عباس است او
شيهه سركش اسبش هيجان دارد مردبگريزيد كه صد مرد توان دارد مرد
بگريزيد اگر فرصت ديگر مانده ستواي از آن لحظه كه تن ميدود و سر، مانده ست
نفسش بُغض نفسهاي علي را داردتيغ او تشنه خون است جگر ميخواهد
كمر كوفه كمر باشد اگر ميشكندقامت شام سپر باشد اگر ميشكند
***تيغ، اسليم ِ منقّش شدهي ابرويشماه، سوسويي از انوار منوّر رويش
...و خدا با همهي دقت و وسواس عجيبمو به مو وصله زده سلسلهي گيسويش
جذبهءي حور مگر ريخته در چشمانشعشق سر ميشكند تا كه شود جادويش
گنگ، ذهني كه تو را ماه تصور نكندخشك ، دريا كه تو را كِل نكشد جاشويش
***تيغ پيمود ولي نظم خم ابرو راماه بوسيد به خون نقش گرفته رو را
همه ديدند كه خون، رود شد و ميپيمودمو به مو، سلسله در سلسلهي گيسو را
تو همان ماه به خون خفتهي عشقي عباستو همان قصهي ناگفتهي عشقي عباس
قرنها ميگذرد وِرد زباني اي مرد!زندهتر از همهاي - با همگاني اي مرد!
كيست مانند تو محبوب خلايق باشدسيزده قرن قمر باشد و لايق باشد
سيزده قرن تويي ساقي جان يا عباسميگشايي گره از كار جهان يا عباس
ابراهيم قبله آرباطان
برگرفته از وبلاگ مشق هيئت
طفلكي لالايي اين بركه خوابش كرده است...
فرهاد صفاريان
انتخاب عكس و شعر از اينجا
"بازاين چه شورش است و چه ماتم" شروع شد
آقا سلام! تحفه اشكي به من دهيد
ماه گدايي من و چشمم شروع شد
يادم نرفته است نگاه شما به ما
از گريه هاي ماه محرم شروع شد
قد قامت الحسين كه تشنه شهيد شد
شد قامت العزا غم عالم شروع شد
ده روز اعتكاف دوچشمم برايتان
در روضه مثل مسجد اعظم شروع شد
هاجر به پاي روضه اصغر نشسته است
تا اين كه جوشش دل زمزم شروع شد
آقا سلام نيت گريه نموده ام
شيرين ترين عبادت ما هم شروع شد
رحمان نوازني
وقتي كه دل دستهايم
تنگ ميشود براي انگشتان كوچكت
آنها را ميگذارم برابر خورشيد
تا با تركيبي از كسوف و گرما
دوري ات را معنا كنم!
گفته بودي دلت براي قمريان بيقرار كوچه تنگ است
هي ماه من، فداي تن تشنه و دل تنگت
ننه ميگويد ديروز هم كسي لابلاي شنهاي كربلا
سراغ يك كوزه را ميگرفت
اما تو خيلي دور و من دورتر و كليد معجزه مفقود...
شايد براي چشمه شدن مجال و امان نمانده باشد
حسن صلح جو