قول مي دهم
ريشه هاي ما به آب
شاخه هاي ما به آفتاب مي رسد
ما دوباره سبز مي شويم
قيصر امين پور
قيصر امين پور
تا ماه شب افروزم پشت اين پرده ها نهان است
باران ديده ام، همدم شبم يارِ آنچنان است
جان مي لرزد كه اي واي اگر دلم ديگر برنگردد
ماهم به زير خاك و دلم در اين ظلمت زمان است
اي باران اي باران از غصه ام آگاهي
بزن نم به خاكش ز اشكم نپرسد چرا تنهايي
بگو به خاكم نشينه ماهي ميباري بر مزارش خوش به حالت كه باراني
از قطره ات چون شكفد به خاكش سبزه همي
بوي ماهم كشان ابرِ خاكش، ابرِ باران
افشين يداللهي
پ ن: ترانه اي باران ترانه اي است كه عليرضا قرباني در فيلم مدارصفردرجه خوانده.
آخرين برگ هم
با طوفان چله زمستان
فرو افتاد
باد نفس راحتي كشيد
«علي مهجور»
گفتي : سالهاي سرسبزي ِ صنوبر را،
فداي فصل ِ سرد ِ فاصله مان نكن!
من سكوت كردم!
گفتي : يك پلك نزده،
پرنده ي پندارم
از بام ِ خيال تو خواهد پريد!
من سكوت كردم!
گفتي : هيچ ستاره اي،
دستاويز ِ تو در اين سقوط ِ بي سرانجامم
نخواهد شد!
من سكوت كردم!
گفتي: دوري ِ دستها و همكناري ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سكوت كردم!
گفتي : قول مي دهم هر از گاهي،
چراغ ِ ياد ِ تو را در كوچه ي بي چنار و چلچله
روشن كنم!
من سكوت كردم!
سكوت كردم ، اما
ديگر نگو كه هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوي صراحت ِ سيم و ستاره نشنيدي!
كنار پله هاي ناتمام
پشت دري خسته كه با نيم رخي خيس باز مي شود
صدايي مي شنوم كه تويي
دو چشم از باران آورده ام
كه هميشه از خواب هاي خيس مي گذرد
مي ايي و انگار پس از يك قرن آمده اي
باچتري خسته و
صدايي كه منم
كنار آخرين پله و مكث ناگهان
سر بر شانه ام مي گذاري و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدايي بشنوي كه منم
و مي شنوي
آرام مي شنوي:
صبحگاهي از همين شهر بزرگ
از كنار همين پنجره هاي رو به هر كجا
از كنار همين كتاب بزرگ
كه رو به خاموشي تو بسته است
كه رو به بيداري من آغاز مي شود
آمدم
هيوا مسيح
«محمدرضا عبدالملكيان»
جمع نميشود دِگر ،
آنچه تو
م
ي
پ
ر
ا
ك
ن
ي ....