شعر

شعر

و جـان عالم هستـي، فدايتان بانو

۳۳۱ بازديد

دوست دارم كه تركِ لاف كنم
خلوتي رفته، اعتكاف كنم

بشوم مُحرمِ حريم دمشق
حرم عشق را طواف كنم

سخن از كاف و هاء و يا گويم
صحبت از عين و شين و قاف كنم

حرف از معني حجاب زنم
ياد از آن بانويِ عفاف كنم

اولين حرف و آخرين مطلب
السلامُ عليك ِ يا زينب!

* بهانه پست شد، ميلاد بانو... دلم خواست اينجا چيزكي بياورم...
در وصف شان كه چيزي نميشد گفت، به قول شاعر:
طبع ميخواهد كه وصف زينب كبرى كند ..... ليك، قطره كى تواند صحبت از دريا كند؟
گذاشتم اين مداحي بخواند برايم... رفتم يك يادداشت قديمي ام را خواندم و دلم تنگ شد...
آن هم وسط اين ايام كه وهابيون وحشي هر تلاشي ميكنند براي صدمه زدن و از بين بردن حرم آن بانو :(‏
رفتم گشتم بين عكس هاي سفر سوريه مان، دلم تنگ تر شد... گفتم عكسي را بياورم اينجا، با شعري كه از حرمش هم بگويد...

* پست اول سال اينجا، براي ميلاد بانو

* حق اين بود، امسال را سال حضرت زينب سلام الله عليها نامگذاري ميكردند، كه دو تا ولادت بانو در اين سال بود.

* عنوان از اين شعر


كجا روم؟ چه كنم؟ چاره از كجا جويم؟/ كه گشته ام ز غم و جور روزگار، ملول

۹۰۶ بازديد
ز دستِ
جورِ تو
گفتم:
ز شهر
خواهم
رفت
...
حافظ
هماهنگى از اينجا
* مصرع بعدش: به خنده گفت كه: «حافظ برو! كه پاي تو بست؟!»

* انصافا هماهنگى و حس و حال ش خوب بود.... فقط مصرع را كه ميخوانم، ياد آن يكى بيت حافظ ميافتم كه:

      حاشــا كه من از جـور و جفاي تو بنالم ....  بيداد لطيفان همـه لطـف اسـت و كرامت

* عنوان هم از جناب حافظ

كه علم عشق، در دفتر نگنجد

۳۶۳ بازديد

آموزگار نيستم
تا عشق را به تو بياموزم
ماهيان نيازي به آموزگار ندارند
تا شنا كنند
پرندگان نيز آموزگاري نمي خواهند
تا به پرواز در آيند
شنا كن به تنهايي
پرواز كن به تنهايي
.
عشق را دفتري نيست

بزرگترين عاشقان دنيا
خواندن نمي دانستند.

نزار قباني

* تصوير را اينجا ديدم، روي اين مطلب:
                  ليس العلم ما خزنته الدفاتر وإنما العلم ما خزنته الصدور 
             كه: علم آنچه در دفتر است نيست، بلكه آنست كه در دلهاست.
بعد سريع مصرع عنوان، از حافظ يادم آمد:
                  بشوي اوراق اگر هم درسِ مايي .... كه علم عشق در دفتر نگنجد...
بعد فكر كرده بودم به كلماتي كه از دفتر و كتاب جدا ميشوند و به پرواز در ميآيند و ميآيند در بطن زندگي مان...

كمي قبل از آوردنِ پست اما، به تكه آخر شعر نزار قباني برخورد كردم و بدم نيامد، بياورمش كنار اينها و اينجا.

* اين اشاره نادر ابراهيمي هم در راستاي زندگي و كتاب ها، خواندني ست.


گرمي خاموش وارِ ما...

۳۶۱ بازديد

اين ذره ذره
گرميِ خاموش وارِ ما
يك روز
بي گمان
سر مي زند جايي
و خورشيد مي‌شود
...

سياوش كسرايي



وقتي گلِ لبخند بر روي لبانت شكوفه مي كند...

۲,۲۴۹ بازديد
تو بخند
تا سراسيمه شود
بويِ بهار!


سيد علي ميرافضلي

چه جمعه ها كه يك به يك، غروب شد، نيامدي...‏

۳۶۴ بازديد
بي تو اينجا همه در حبس ابد تبعيدند
سالها، هجري و شمسي، همه بي خورشيدند
.
.
سير تقويم جلالي به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجيدند
.
.
تو بيايي، همۀ ثانيه ها، ساعت ها
از همين روز، همين لحظه، همين دم عيدند...

قيصر امين پور

* براي آخرين غروبِ جمعۀ سال نود و يك شمسي...

*   آخرين جمعه سال است نمي آيي باز؟ ... دل من مُرد در اين شهر نمي آيي باز؟
     اگر اين جمعه نيايي به چه دلخوش باشم؟ .... عيد ما آمدن توست نمي آيي باز؟

* يك پيامكي بود به اين مضمون:
      خوشا به حال سال شمسي كه ماه دوازدهم ش را هم ديد، اما ماه دوازدهم ما هنوز نيامده...

* عكس از جناب شجاع كه هماهنگي اش با شعر هم كار خودشون ه. اينجا

* قبل از اين هم اين شعر تو اين وبلاگ، اومده. اينجا و اينجا.

* عنوان را دوست دارم. از مهدي جهاندار. كل شعر زيباست. (از اينجا بشنويد) بيت كامل عنوان هم اين:
      چه جمعه ها كه يك به يك غروب شد، نيامدي......چه بغض ها كه در گلو رسوب شد، نيامدي...

* اللهم عجل لوليك الفرج....


آه! آن بهار نمي آيد و راه نمي آيد...

۳۶۶ بازديد
چشم‌ انتظار آن بهارمكه با تقويم از راه نمي‌آيد
و با تقويم راه نمي‌آيد،
چشم انتظار آن بهارم
كه با...
آه نمي‌آيد!

آه
نمي آيد!

مژگان عباسلو                 


نسيم به گوش پنجره پچ پچ كرد!

۳۶۱ بازديد
بـهــار پشتــــ ِ در استــبه گوش ِ پنجره،
آرامـــ
نسيــم گفتـ
و گذشتـ
...


مژگان عباسلو


عكس مربوط مي شود به زمستان 90، زمستاني كه پياپي با برف سپيد پوش مي شد...


آن پرنده

۴۲۰ بازديد

...

من آن پرنده را كه مي‌‌خواند در سر من

و مدام مي‌‌گويد كه دوستم داري

و مدام مي‌‌گويد كه دوستت دارم،

من آن پرنده‌ي پرگوي پر ملال را

صبح فردا خواهم كشت.


Jacques Prevert

...

منبع: + ،  + ، +


پنجره اتوبوس و ...‏

۴۶۳ بازديد

مسافر كناري ام كه پياده شد
پنجره اي گيرم آمد
باقي مسير را
گـ
ر
يـ
سـ
تـ
م
...‏

ليلا كردبچه

* فكر ميكنم، اگر پنجره هاي اتوبوس، زباني براي سخن گفتن داشتند، چه چيزهايي برايشان مهم تر بود كه بگويند...
به گمانم از سرهاي سپرده شده به شيشه ها و اشك هاي بي صدا جاري شده، درد بيشتري حس كرده اند...

+ اينجا هم، با اين عكس