داره ميباره بارونو تو نيستي
شده اين خونه زندونو تو نيستي
چقدر حسّ بديه؛ حسّ تنهايي
دارم ميشكنم آسونو؛ تو نيستي
دارم ميشكنم آسونو؛ تو نيستي...*
بابك روزبه
* با صداي ابي بگيريد و بشنويد
** امروز؛ اولين روز مرداد.... اينجا؛ تهران.... باران باريد...
تو بــارون كه رفتي؛ شبم
زير و رو شد
يه بغـض شكستـه؛ رفيــق گلوم شد
تو بــارون كه رفتي، دلِ بــاغچه
پژمرد
تمامِ وجودم؛ توي آينـه خط خورد...
پ.ن: خب هواي تهران
امشب هم كمي در هم بود و دلم خواست اينم بيارم اينجا...
بعد راستش خواستم اين عكس رو همراه شعر و آهنگ بالا كنم؛ ديدم قبل تر؛ عكس رو اينجا
استفاده كردن، عوض ش كردم.
اينم خوبه :)
ما بدهكاريم
به كساني كه صميمانه ز ما پرسيدند
معذرت مي خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتيم
چونكه مرداد گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
(حسين پناهي)
بشنويد شعر «ديوونه كيه، عاقل كيه» با صداي حسين پناهي
پ.ن ۱: يادمان باشد ۱۷ مردادسالگرد درگذشت هنرمند نازنين حسين پناهي است...
تو ميخندي ، حواست نيست ، من اروم ميميرم
تو مي رقصي و من عاشق شدن رو ياد مي گيرم
چه جذابي ، چه گيرايي
چه بي منطق به چشمات ميشه عادت كرد
توي دستاي تو بايد به سيگارم حسادت كرد
.
منو پوك ميزني اروم
خرابم مي كني از سر
رژ لب روي ته سيگار
تن من زير خاكستر
منو پوك ميزني اروم
خرابم مي كني از سر
رژ لب روي ته سيگار
تن من زير خاكستر
.
.
.
تنم مي لرزه و ميري حواست نيست …
هوامو كام ميگيري حواست نيست
حواسم هست و ميميرم
حواست نيست …
كنارت اوج ميگيرم
حواست نيست
تنم مي لرزه و ميري
حواست نيست …
هوامو كام ميگيري ، حواست نيست
حواسم هست و ميميرم ، حواست نيست …
كتارت اوج مي گيرم
حواست نيست
حواست نيست …
.
تو ميخندي … حواست نيست
تا كي دل من چشم به در داشته باشد
اي كاش كسي
از تو خبر داشته باشد
آن باد، كه
آغشته به بوي نفس توست
از كوچه ما،
كاش گذر داشته باشد
هر هفته سر
خاك تو مي آيم و اما
اين خاك اگر
قرص قمر داشته باشد
اين كيست كه
خوابيده به جاي تو در اين خاك
از تو خبري
چند مگر داشته باشد
آن روز كه
مي بستي بار سفرت را
گفتي به
پدر، هر كه هنر داشته باشد
بايد برود،
هر چه شود، گو بشو و باش
بگذار كه
اين جاده خطر داشته باشد
بايد بپرد
هر كه در اين پهنه عقاب است
حتي نه اگر
بال و نه پر داشته باشد
كوه است دل
مرد ولي كوه، نه هر كوه!
آن كوه كه
آتش به جگر داشته باشد
عشق است
بلاي من و من عاشق عشقم
اين نيست
بلايي كه سپر داشته باشد
رفتي و من
آن روز نبودم، دل من هم
تا با تو سر
سير و سفر داشته باشد
بايد برود
هرچه شود، گو بشو و باش
بگذار كه
اين جاده خطر داشته باشد
رفتي و زنت
منتظر نو قدمي بود
گفتي به
پدر كاش پسر داشته باشد
گفتي كه پس
از من چه پسر بود و چه دختر
بايد كه به
خورشيد نظر داشته باشد
اينك پسري
از تو يتيم است در اينجا
در حسرت يك
شب كه پدر داشته باشد
برگرد سفر
طول كشيد اي نفس سبز
تا كي دل من
چشم به در داشته باشد
بايد برود
هرچه شود، گو بشو و باش
بگذار كه اين
جاده خطر داشته باشد