بازگرد اي خاطرات كودكي

۳۲۹ بازديد

بازگرد اي خاطرات كودكي
برسوار اسبهاي چوبكي

خاطرات كودكي زيباترند
يادگاران كهن ماناترند

درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مكارو دزد وچاپلوس

روز مهماني كوكب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

كاكلي گنجشككي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

باوجود سوزو سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد

تا درون نيمكت جا مي شديم
ما پر از تصميم كبري مي شديم

پاك كن هايي ز پاكي داشتيم
يك تراش سرخ لاكي داشتيم

كيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ كاه بود

همكلاسي هاي درد ورنج وكار
بچه هاي جامه هاي وصله دار

بچه هاي دكه سيگار سرد
كودكان كوچك اما مرد مرد

كاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود وتفريقي نبود

كاش ميشد باز كوچك مي شديم
لااقل يك روز كودك مي شديم

ياد آن آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها كه بودش روي دوش

اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن
ناشناس
تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد