شعر

شعر

مـهـم نـيـسـت!!!

۳۰۲ بازديد

 

اسـمـت را مـوج مـي ‌بـرد

خـودت را كـشـتـي

مـو هـايـت را بـاد

و يـادت را

دفـتـر گـم‌ شـده ‌ام

اسـمـم را

سـنـگـي نـگـه مـي ‌دارد

خـودم را گـوري ،

و يـادم را...

مـهـم نـيـسـت!!!

" ناصر تميمي "


دست هايت را برايم بياور...

۲۹۴ بازديد

كسي برايم مريم آورده
كسي انار
كسي ريواس
.
ولي من
به كسي فكر مي‌كنم
كه هيچ وقت
جز دست‌هايش
چيزي برايم نمي‌آورد...


مريم اسدي


قايم باشك يا تمرين جدايي؟

۳۱۵ بازديد

يك دو سه چهار... شمردم تك تك
آهسته به دنبال تو رفتم با شك
وقتي كه بزرگتر شدم فهميدم:
تمرين جدايي ست قايم باشك!

ميلاد عرفان پور


هرجا چراغي روشنه/ از ترس تنها بودنه...‏

۵۹۴ بازديد

هرجـا چراغي روشنه، از ترسِ تنها بودنـه
اي ترس تنهايي من، اينجا چراغي روشنه

اينجا يكي از حس شب، احساس وحشت مي‏كنه
هر روز از فكر سقوط، با كوه صحبت مي كنه

جايي كه من تنها شدم، شب قبله گاهه آخره
اينجا تو اين قطب سكوت، كابوس طولاني تره

من ماه ميبينم هنوز، اين كور سوي روشنو
اينقدر سوسو مي زنم، شايد يه شب ديدي منو

هرجا چراغي روشنه، از ترس تنها بودنه
اي ترس تنهايي من، اينجا چراغي روشنه

اينجا يكي از حس شب، احساس وحشت مي‏كنه
هر روز از فكر سقوط، با كوه صحبت مي‏كنه

روزبه بماني

* براي شنيدن

* عكس براي وقت مبادا


سر راي برگشتنت آينه مي‌كارم

۶۱۵ بازديد

سر راي برگشتنت آينه مي‌كارم

گلدوناي دلتنگو رو پلّه ميزارم

لحظه‌هاي بي‌ قصه رو طاقت ندارم

چشم من به راه عشقه، رفتنت گناه عشقه

اون روي سياه عشقه

اي ماه من، ماه من تو چاه عشقه

ادمه اون شب كه رفتي‌ چشمو بستم، شيشه عمر جوونيمو شكستم

تا به تو پيغام دلجوئي فرستم

اسمتو با شيشه كندم روي دستم

(ناشناس)

پ ن: اين آهنگ توسط گروه دنگ شو اجرا شده



يادگار عشق..

۳۰۹ بازديد

مي گي خسته ات كردم ميگي مي خواي دور شي

باشه عشقم رد شو نمي خوام مجبور شي
مي گي بي من خوبي قلبمو مي كوبي
برو تا راحت شي حالا كه آشوبي
مي گي بيزار شدي ميگي تكرار شدم
من كه عشقت بودم باعث آزار شدم
عاشقي زوري نيست غربتو دوري نيست
حالا كه مي خواي بري رسمش اينجوري نيست
سرت سلامت گل من گوشه اي از دل من
از وفاداريه دنيا اين شده حاصله من
بهانه هات خيلي كمه تو هم يكي مثل همه
اين گذشتن از وجودم يادگار عشقمه
همه خوبن ما بد سادگيم قلبتو زد
ميگي فراموش ميكني بي صفتي تا اين حد
بعد از اين مي خندم به دل بازندم
رويه هرچي سادگيمه چشامو مي بندم
دوباره باز از نو خط زدي دنيارو
ديگه اصراري نيست هركجا خواستي برو
ميگي قسمت اين بود دير مياي ميري زود
بي تعارف بردي بازيه خوبي بود
سرت سلامت گل من گوشه اي از دل من
از وفاداريه دنيا اين شده حاصله من
بهانه هات خيلي كمه تو هم يكي مثل همه
اين گذشتن از وجودم يادگار عشقمه


بنشين٬ مرو

۳۲۰ بازديد

 

بنشين ٬ مرو ٬ كه در دل شب ٬ در پناه ماه

خوش تر ز حرف عشق و سكوت و نگاه نيست

بنشين و جاودانه به آزار من مكوش

يكدم كنار دوست نشستن گناه نيست.

بنشين ٬ مرو ٬ صفاي تمناي من ببين

امشب چراغ عشق در اين خانه روشن است

جان مرا به ظلمت هجران خود مسوز

بنشين ٬ مرو ٬ مرو كه نه هنگام رفتن اس
ت.

(فريدون مشيري)


بادبادك جان! چه خبر آن بالا؟

۱,۵۳۰ بازديد

     بادبادك جان!
                       
چه مي‏بيني از آن بالا؟
    
بادبادك جان!
                       
ببين آيا بهاري هست؟
    
بادبادك جان!
                       
ببين پيك اميد آيا،
                                               
روي دوش‏ش كوله باري هست؟
                     
من دل‏م با خويش مي‏گويد 
 كه                                                        
آري؛ هست

عمران صلاحي


در ايستگاه استجابت دعا نشسته ام...

۷,۱۵۶ بازديد

يك نفر دلش شكسته بود
توي ايستگاه استجابت دعا
منتظر نشسته بود

منتتظر، ولي دعاي او
دير كرده بود
او خبر نداشت؛ دعاي كوچكش
توي چار راه آسمان
پشت يك چراغ قرمز شلوغ
گير كرده بود


او نشست و باز هم نشست
روزها يكي يكي
از كنار او گذشت
روي هيچ چيز و هيچ جا
از دعاي او اثر نبود
هيچ كس
از مسير رفت و آمد دعاي او
با خبر نبود

***
با خودش فكر كرد
پس دعاي من كجاست؟
او چرا نمي رسد؟
شايد اين دعا
راه را اشتباه رفته است!
پس بلند شد
رفت تا به آن دعا
راه را نشان دهد
رفت تا كه پيش از آمدن براي او
دست دوستي تكان دهد
رفت

***
پس چراغ چار راه آسمان سبز شد
رفت و با صداي رفتنش
كوچه هاي خاكي زمين
جاده هاي كهكشان
سبز شد

***
او از اين طرف، دعا از آن طرف
در ميان راه
باهم آن دو رو به رو شدند
دست توي دست هم گذاشتند
از صميم قلب گرم گفت و گو شدند
واي كه چقدر حرف داشتند

***
برفها
كم كم آب مي شود
شب
ذره ذره آفتاب مي شود
و دعاي هر كسي
رفته رفته توي راه
مستجاب مي شود

عرفان نظرآهاري


غروب

۳۸۳ بازديد

غروب؛
تماشاي يك واقعه است
واقعه اي كه در بطن تو اتفاق مي افتد
و
تو را
مبدل به تماشاگري مي كند
كه
به تماشاي خويش نشسته است ...