غم را نمي شود كه به رويم نياورم!
حال مرا نپرس كه هنجارها مرا
مجبور مي كنند بگويم كه “بهترم”
نجمه زارع
ميان خورشيدهاي هميشه
زيبايي تولنگري ست ـ
خورشيدي كه
از سپيده دم همه ستارگان
بي نيازم مي كند.
نگاهت
شكست ستم گري ست ـ
نگاهي كه عرياني روح مرا
از مهر
جامه اي كرد
بدان سان كه كنون ام
شب بي روزن هرگز
چنان نمايد كه كنايتي طنز آلود بوده است.
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست ـ
آنك چشماني كه خميرمايه مهر است!
وينك مهر تو:
نبرد افزاري
تا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم
آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.
به جز عزيمت نا به هنگامم گريزي نبود
چنين انگاشته بودم.
........ فسخ عزيمت جاودانه بود.
ميان آفتاب هاي هميشه
زيبايي تو
لنگري ست ـ
نگاهت
شكست ستم گري ست ـ
و چشمانت با من گفتند
كه فردا
روز ديگري ست
(احمدشاملو)
قطـار
مي رود…
تو مي روي…
تمـام ايستگاه ميرود…
و من چقدر ساده ام كه
سال هاي سال؛
در انتظار تو،
كنار اين قطار رفته ايستاده ام!
و همچنان،
به نرده هاي ايستگاه
رفته؛
تكيه داده ام!
چند ياد چمن و حسرت پرواز كنم
بشكنم اين قفس و بال و پري باز كنم
بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند
من هنوز آرزوي فرصت پرواز كنم
خار حسرت زندم زخمه به تار دل ريش
چون هواي گل و مرغان هم آواز كنم
بلبلم ، ليك چو گل عهد ببندد با زاغ
من دگر با چه دلي لب به سخن باز كنم
سرم اي ماه به دامان نوازش بكذار
تا در آغوش تو سوز غزلي ساز كنم
به
نوايم برسان زان لب شيرين كه چو ني
شكوه هاي شب هجران تو آغاز كنم
با دم
عيسوي ام گر بنوازي چون ناي
از دل مرده بر آرم دم و اعجاز كنم
بوسه مي
خواستم از آنمه و خوش مي خنديد
كه نيازت بدهم آخر اگر ناز كنم
سايه خون شد
دلم از بس كه نشستم خاموش
خيز تا قصه ي آن سرو سرافراز كنم
هوشنگ ابتهاج
شادم تصور ميكني، وقتـي نداني
لبخندهاي شادي و غم فرق دارد
فاضل نظري
*عنوان برگرفته از ترانۀ "نقاب"ِ يغما گلرويي
به تو كه فكر ميكنم
يك موسيقي لايت ميپيچد در گوشِ ذهنم
چشم هايم را ميبندم
گوش ميسپارم
و لبريز رؤيا
ميشوم
به تو كه فكر ميكنم
لبخندي
جا خوش ميكند گوشۀ لبهايم
به تو كه فكر ميكنم
پُر ميشوم از خوشي
و هرچه حسِّ خوب
ريخته ميشود در جانم
من و خيال تو..
موسيقي ملايم و رؤيا و پرواز..
چشم هاي بسته و لبخندي
نشسته بر كنج لبهايم
و شايد رهگذراني كه
ديوانه پندارندم
اما بي خيالِ نگاه و پندار آنان،
چه
ميدانند فكر كردن به تو يعني چه!؟
به تو كه
فكر ميكنم...
پ.ن: عكس رو كه ديدم، يك حس خوبي نشست در جانم، خواستم شعري پيدا كنم با مطلع؛ "به تو كه فكر ميكنم...."، چيزي نيافتم، قشنگترينش برايم يك جمله بود؛ "به تو كه فكر ميكنم؛ گر ميگيرم از خوشي!"
خلاصه كه اين نيافتنِ شعري كه به دل بنشيند، سبب شد اينها را از خودم كنار هم بچينم و بياورم :)
+ و اضافه ميشود اين بيت محمدعلي بهمني:
فكر كردن به تو يعني غزلي شور انگيز ... كه همين شوق مرا، خوب ترينم! كافي ست
دو تا يكي ميكنم
به شوق زودتر رسيدن به تو
.
هوسِ آسمان دارم
هوسِ پريدن
دستم را ميگيري؟!
خوشتر
از فكر مي و جام چه خواهد بودن
تا ببينم كه سرانجام چه
خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به
دف و چنگ و غزل
تا جزاي من بدنام چه
خواهد بودن
خوشتر
از فكر مي و جام چه خواهد بودن
تا ببينم كه سرانجام چه
خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند
مقلد منيوش
اعتبار سخن عام چه
خواهد بودن
خوشتر از فكر مي و جام چه خواهد بودن
غم
دل چند توان خورد كه ايام نماند
گو نه دل باش و نه ايام
چه خواهد بودن
خوشتر
از فكر مي و جام چه خواهد بودن
تا ببينم كه سرانجام چه
خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به
دف و چنگ و غزل
تا جزاي من بدنام چه
خواهد بودن
غم
دل چند توان خورد كه ايام نماند
گو نه دل باش و نه ايام
چه خواهد بودن
اين هم از لينك
از دل و ديده،
گرامي تر هم آيا هست؟
دست!
آري، ز دل و ديده گرامي تر؛
دست!
زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان،
بي گمان دست گرانقدرتر ست...
وه چه نيروي
شگفت انگيزيست!
دست هايي كه به
هم پيوسته ست...
.
دست در دست كسي، يعني:
پيوند دو جان!
دست در دست كسي،
يعني:
پيمان دو عشق!
دست در دست كسي
داري اگر، داني،
دست؛ چه سخن ها كه بيان ميكند از دوست به دوست...
فريدون مشيري