به تو كه فكر ميكنم
يك موسيقي لايت ميپيچد در گوشِ ذهنم
چشم هايم را ميبندم
گوش ميسپارم
و لبريز رؤيا
ميشوم
به تو كه فكر ميكنم
لبخندي
جا خوش ميكند گوشۀ لبهايم
به تو كه فكر ميكنم
پُر ميشوم از خوشي
و هرچه حسِّ خوب
ريخته ميشود در جانم
من و خيال تو..
موسيقي ملايم و رؤيا و پرواز..
چشم هاي بسته و لبخندي
نشسته بر كنج لبهايم
و شايد رهگذراني كه
ديوانه پندارندم
اما بي خيالِ نگاه و پندار آنان،
چه
ميدانند فكر كردن به تو يعني چه!؟
به تو كه
فكر ميكنم...
پ.ن: عكس رو كه ديدم، يك حس خوبي نشست در جانم، خواستم شعري پيدا كنم با مطلع؛ "به تو كه فكر ميكنم...."، چيزي نيافتم، قشنگترينش برايم يك جمله بود؛ "به تو كه فكر ميكنم؛ گر ميگيرم از خوشي!"
خلاصه كه اين نيافتنِ شعري كه به دل بنشيند، سبب شد اينها را از خودم كنار هم بچينم و بياورم :)
+ و اضافه ميشود اين بيت محمدعلي بهمني:
فكر كردن به تو يعني غزلي شور انگيز ... كه همين شوق مرا، خوب ترينم! كافي ست