تنها بهانه ام
براي روز هاي زرد و خيس
نگاه خدا و
دست هاي تو بود!
جا مانده ام :
ميان دست هاي خدا و
نگاهت
كه ديگر نيست
محسن شرو
مرغ دريا؛
بادبان هاي بلندش را،
در مسير باد
مي افراشت!
سينه مي
سائيد بر موج هوا،
آنگونه خوش،
زيبا
كه گفتي؛
آسمان را آب مي پنداشت...
فروغ فرخزاد
خيال قشنگي ست؛
شنيدن صداي خش خش برگ ها،
بر زير پاهايمان...
قدم زدن دو نفره مان، در پاييز!
اما هنوز؛
نه تو آمده اي،
نه پاييز...
ت.ن: عنوان برگرفته از شعري از احمدرضا احمدي ست كه قبلا هم اينجا به كارش بردم و از لذت قدم زدن بر برگ هاي پاييزي گفته ام...
حالا هم همان حس هست، اما اين يادداشت، تحت تأثير يادداشت ديگري بود كه نويسنده/شاعرش را نيافتم:
"آرزوي قشنگي ست؛
داشتن ردپاي تو كنار ردپاي من بر دشت سپيد پوشيده شده از برف؛
اما هنوز نه برف آمده، نه تو..."
گفتم تا پاييز نيامده، زودتر بياورمش. :)
خنده هاي تو
خدا را بنده نيستند
هر بار مي خندي
پاره مي شود
بنددلم
خنده هاي تو
رحم و مروت سرشان نمي شود
بيچاره دلم..!
مهديه لطفي
سـقـف ِ امـنـي اسـت آسـمـانـم
از بـي بـامـي ، گـلايـه اي نـيـسـت
بـي پـرنـدگـي، درد ِ مــُـزمـن ِ ايـن روز هـاسـت...
*ياد ابن شعر هم ميوفتم...
آسمان فرصت پرواز بلنديست ولي...قصه اينست كه تا چه اندازه كبوتر باشي...