شعر

شعر

روزهاي زرد و خيس...

۳۲۱ بازديد



تنها بهانه ام
براي روز هاي زرد و خيس
نگاه خدا و
دست هاي تو بود!

جا مانده ام :
ميان دست هاي خدا و
نگاهت

كه ديگر نيست
محسن شرو


وقت هايي كه از كنار آن نيمكت ميگذرم...‏

۳۰۸ بازديد



هر وقت

از كنار آن نيمكت مي‏گذرم
دست هايم را توي جيب هايم فرو مي‏كنم
لب هايم را به هم مي‏فشارم
سرم را پايين مي‏اندازم و
خودم براي خودم بغض مي‏كنم
و سنگ كوچكي اگر آن اطراف بود
شوتش مي‏كنم

همه ي داستان، همين بود!*

 




محسن شرو

همتم تا مي‎رود ساز غزل گيرد به دست *

۲۹۹ بازديد



امشب تمام حوصله‌ام را
در يك كلام كوچك
در «تو»
     خلاصه كردم:
اي كاش
يك بار
تنها همين
يك بار
تكرار مي‌شدي!
تكرار...


قيصر امين پور
* عنوان از شهريار

سهمِ روشني من ...

۲۹۹ بازديد

 تمام سهمِ من از روشني همان نوريست

كه از چراغِ شما در اتاق مي افتد


فاضلِ نظري


اينچنين پرواز...‏‏

۳۰۵ بازديد

مرغ دريا؛
بادبان هاي بلندش را،
در مسير باد مي افراشت!
سينه مي سائيد بر موج هوا،
آنگونه خوش، زيبا

كه گفتي؛ آسمان را آب مي پنداشت...

فريدون مشيري

من آن شكوفه اندوهم كز شاخه هاي ياد تو مي رويم....

۳۶۰ بازديد
شادم كه در شرار تو ميسوزم
شادم كه در خيال تو مي گريم
شادم كه بعد وصل تو باز اينسان
در عشق بي زوال تو مي گريم
پنداشتي كه چون ز تو بگسستم
ديگر مرا خيال تو در سر نيست
اما چه گويمت كه جز اين آتش
بر جان من شراره ديگر نيست
شبها چو در كناره نخلستان
كارون ز رنج خود به خروش آيد
فريادهاي حسرت من گويي
از موجهاي خسته به گوش آيد
شب لحظه اي به ساحل او بنشين
تا رنج آشكار مرا بيني
شب لحظه اي به سايه خود بنگر
تا روح بي قرار مرا بيني
من با لبان سرد نسيم صبح
سر ميكنم ترانه براي تو
من آن ستاره ام كه درخشانم
هر شب در آسمان سراي تو
غم نيست گر كشيده حصاري سخت
بين من و تو پيكر صحراها
من آن كبوترم كه به تنهايي
پر ميكشم به پهنه درياها
شادم كه همچو شاخه خشكي باز
در شعله هاي قهر تو ميسوزم
گويي هنوز آن تن تبدارم
كز آفتاب شهر تو ميسوزم
در دل چگونه ياد تو ميميرد
ياد تو ياد عشق نخستين است
ياد تو آن خزان دل انگيزي است
كو را هزار جلوه رنگين است
بگذار زاهدان سيه دامن
رسواي كوي و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بيالايند
اينان كه آفريده شيطانند
اما من آن شكوفه اندوهم
كز شاخه هاي ياد تو مي رويم
شبها ترا بگوشه تنهايي

در ياد آشناي تو مي جويم



فروغ فرخزاد


ما با برگ‌هاي پاييزي نسبت فاميلي داريم

۳۴۵ بازديد

خيال قشنگي ست؛
شنيدن صداي خش خش برگ ها،
بر زير پاهايمان...
قدم زدن دو نفره مان، در پاييز!
اما هنوز؛
نه تو آمده اي،
نه پاييز...

ت.ن: عنوان برگرفته از شعري از احمدرضا احمدي ست كه قبلا هم اينجا به كارش بردم و از لذت قدم زدن بر برگ هاي پاييزي گفته ام...
حالا هم همان حس هست، اما اين يادداشت، تحت تأثير يادداشت ديگري بود كه نويسنده/شاعرش را نيافتم:
         "آرزوي قشنگي ست؛
          داشتن ردپاي تو كنار ردپاي من بر دشت سپيد پوشيده شده از برف؛
          اما هنوز نه برف آمده، نه تو..."
گفتم تا پاييز نيامده، زودتر بياورمش. :)


خنده هاي تو ...

۳۷۲ بازديد

خنده هاي تو

خدا را بنده نيستند

هر بار مي خندي

پاره مي شود

 بنددلم

خنده هاي تو

رحم و مروت سرشان نمي شود

بيچاره دلم..!

 مهديه لطفي

ناگهان پير شدم...‏

۳۴۲ بازديد

  پيرم و گاهي دلم ياد جواني مي‏كند
بلبل شوقم هواي نغمه خواني
مي‏كند

همتم تا مي رود ساقه غزل گيرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتواني
مي‏كند

بلبلي در سينه مي نالد هنوزم كين چمن
با خزون هم آشتي و گل فشاني
مي‏كند

ما به داغ عشق بازي ها نشستيم و هنوز
چشم پروين همچنان چشمك پراني
مي‏كند

نائيم و خاموش ولي اين زهره شيطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شباني
مي‏كند

گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني
مي‏كند

گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني
مي‏كند

سالها شد رفته دم‏سازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگاني
مي‏كند
بي ثمر هر ساله در فكر بهارانم ولي
چون بهاران مي‏رسد با من خزاني مي كند

طفل بودم دزدكي پير و عليلم ساختند
آنچه گردون مي كند با ما نهاني مي كند

مي رسد قرني به پايان و سپهر بايگان
دفتر دوران ما هم بايگاني مي كند

شهريارا گو دل از ما مهربانان مشكنيد
ور نه قاضي در قضا نامهرباني مي كند

شهريار


بي پرندگي...

۶,۵۷۷ بازديد



سـقـف ِ امـنـي اسـت آسـمـانـم

    از بـي ‌بـامـي ، گـلايـه‌ اي نـيـسـت

                                بـي ‌پـرنـدگـي، درد  ِ مــُـزمـن  ِ ايـن روز هـاسـت...


" علي صالحي بافقي "

*ياد ابن شعر هم ميوفتم...

آسمان فرصت پرواز بلنديست ولي...قصه اينست كه تا چه اندازه كبوتر باشي...