یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۴۹ ۳۴۳ بازديد
پيرم و گاهي دلم ياد جواني ميكند
بلبل شوقم هواي نغمه خواني ميكند
همتم تا مي رود ساقه غزل گيرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتواني ميكند
بلبلي در سينه مي نالد هنوزم كين چمن
با خزون هم آشتي و گل فشاني ميكند
ما به داغ عشق بازي ها نشستيم و هنوز
چشم پروين همچنان چشمك پراني ميكند
نائيم و خاموش ولي اين زهره شيطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شباني ميكند
گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني ميكند
گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني ميكند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگاني ميكند
بي ثمر هر ساله در فكر بهارانم ولي
چون بهاران ميرسد با من خزاني مي كند
طفل بودم دزدكي پير و عليلم ساختند
آنچه گردون مي كند با ما نهاني مي كند
مي رسد قرني به پايان و سپهر بايگان
دفتر دوران ما هم بايگاني مي كند
شهريارا گو دل از ما مهربانان مشكنيد
ور نه قاضي در قضا نامهرباني مي كند
شهريار