ناگهان پير شدم...‏

۳۴۳ بازديد

  پيرم و گاهي دلم ياد جواني مي‏كند
بلبل شوقم هواي نغمه خواني
مي‏كند

همتم تا مي رود ساقه غزل گيرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتواني
مي‏كند

بلبلي در سينه مي نالد هنوزم كين چمن
با خزون هم آشتي و گل فشاني
مي‏كند

ما به داغ عشق بازي ها نشستيم و هنوز
چشم پروين همچنان چشمك پراني
مي‏كند

نائيم و خاموش ولي اين زهره شيطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شباني
مي‏كند

گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني
مي‏كند

گر زمين دود هوا گردد همانا آسمون
با همين نخوت كه دارد آسماني
مي‏كند

سالها شد رفته دم‏سازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگاني
مي‏كند
بي ثمر هر ساله در فكر بهارانم ولي
چون بهاران مي‏رسد با من خزاني مي كند

طفل بودم دزدكي پير و عليلم ساختند
آنچه گردون مي كند با ما نهاني مي كند

مي رسد قرني به پايان و سپهر بايگان
دفتر دوران ما هم بايگاني مي كند

شهريارا گو دل از ما مهربانان مشكنيد
ور نه قاضي در قضا نامهرباني مي كند

شهريار


تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد