شعر

شعر

همه ي روزهاي نرفته... همين امروز است ..

۳۴۳ بازديد



همه ي روزهاي نرفته
 همين امروز است
 همه ي روزهاي رفته هم
شب كه بيايد
 شب مجبور است
 تمام شكوفه هاي روشن شبتاب را
 باور كند
حالا آوازي بخوان
مي دانم اين بادهاي گرسنه
از چيدن بي هنگام ني زارها آمده اند
 اما سرت را كه بالا بگيري
 يك آسمان مرواريد پركنده آن بالاست
 مهم نيست
 آفتاب غايب باشد
رد پاي كم رنگ همين پرنده تا پشت كوه
 يعني خيلي چيزها
چراغ را بالاتر بگير





سيد علي صالحي


من اينجا بس دلم تنگ است

۳۳۵ بازديد

 بسان  رهنورداني  كه در افسانه ها گويند

گرفته كولبار  زاد  ره بر دوش

  فشرده چوبدست  خيزران در مشت

 گهي پر گوي  و گه خاموش

در آن  مهگون  فضاي  خلوت افسانگيشان راه مي پويند

ما هم   راه خود  را مي كنيم  آغاز

سه ره پيداست

 نوشته  بر سر هر يك  به سنگ اندر

حديثي  كه ش  نمي خواني  بر آن ديگر

 نخستين  : راه نوش و راحت و شادي

 به ننگ  آغشته ،  اما رو به شهر و باغ و آبادي

 دوديگر :  راه، نميش  ننگ ، نيمش  نام

اگر سر بر كني  غوغا ، و گر دم  در كشي  آرام

سه ديگر :  راه بي برگشت ،  بي فرجام

من اينجا بس دلم تنگ است

و هر سازي  كه مي بينم  بد آهنگ است

بيا ره  توشه  برداريم

قدم  در راه  بي برگشت  بگذاريم

ببينيم آسمان  هر كجا آيا همين  رنگ است ؟ ...


مترسكم اما...‏‏ تو بيا...‏

۳۳۶ بازديد

دل بي رحم و پر زوري ندارند
هميشه حرفِ ناجوري ندارند
بيا؛ گنجشكِ خوب و نازنينم
مترسك‌ها كه منظوري ندارند...

حميدرضا بهاري

بيا و بنشين به بَرَم...‏

۳۳۲ بازديد

به انتظار آمدنت،
راه ها را گل باران كرده ام...
پا برهنه بيا!
بيا و بنشين؛
نه بر خيالم
كه بر دلم...

به انتظار آمدنت نشسته ام؛
اما...
گويي خبري نيست...
نمي آيي؟!‎


برگ پاييزم و بي تو بر زمين افتادم...‏

۲,۰۷۰ بازديد

بي تو
چون برگ از شاخه افتادم
زرد و سرگردان
در كف باد م


گرچه بي برگم
گرچه بي بارم
در هواي تو
بي قرارم
...

براي شنيدن


بگشا آبشار گيسوان ات را... ببار بر من...‏

۳۳۸ بازديد
                     حالا كه پاييزهايم بي باران!
                     آرزويم؛
                     خيس شدن
                     زير آشفتگي هاي زلف تو ست...‏

  محسن شرو

روز مبادا!

۵۸۷ بازديد

تا ماه
 اين ماه ولرم دوگانه
 ديوانه ي من است
 ترسي ندارم
 كه رخساره در لمس قرينه ي لغزانش نهان كنم
 اما واي كه اگر باد
 از اين راز سربسته
بويي برده باشد
 پرندگان حكايت عام الفيل
 سنگسارمان خواهند كرد
 هي تراشيده ي باد و بلور ليموي گس
مگر منت به ترانه تمام كنم
 ورنه كو بر گزيده اي
ه شاعر تر از اين تشنه ي خلاص
از قاف و غين اين همه غدقن بگذرد
خودت بگو
زنجير اگر براي گسستن نبود
 پس اين دست هاي بسته را
براي كدام روز خسته آفريده اند 




 سيد علي صالحي



خرّم آن روز كزين منزل ويران برويم... و به خورشيد رسيم

۸,۵۱۷ بازديد

به هواداري او ذره صفت رقص كنان
تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم

حافظ

پ.ن:
- بيستم مهرماه، سالروز بزرگداشت حافظ شيرازي ست.
- از اينجا به وبلاگي مي‏رسيد كه در رابطه با حافظ است. اين پست هم آنجا آورده شده.
- انتخاب شعر بر روي عكس از فاطمه جي بوده كه ترجيح دادم در اينجا هم بيايد، خصوص براي اين روز.
- كامل غزل را از اينجا بخوانيد و دكلمه اش را بشنويد.


حس مي كنم تو رو تو هر شب خودم

۵,۵۶۲ بازديد
 

حس مي كنم تو رو، تو هر شب خودم
من عاشق همين  احساس تو شدم

حس‏ت جهانمو وارونه مي كنه
آرامش‏ت منو ديونه مي كنه

حس مي كنم تورو يه عمر تو خودم
بازم به من بگو، دير عاشقت شدم

كشتي غرورمو، ديوونگي كنم
بازهم منو بكش تا زندگي كنم

مي ميرم از جنون تا گريه مي كني
با بغض هر شب‏ت با من چه مي كني؟!

 

چشمهاي خيس تو، رو بغض من ببند
من گريه مي كنم حالا برام بخند

من در كنار تو درياي خاطرم
وا مي كني درو بي تو كجا برم

حس مي كنم تو رو تو هر شب خودم
من عاشق همين  احساس تو شدم

حس‏ت جهانمو وارونه مي كنه
آرامش‏ت منو ديونه مي كنه

با صداي مهدي يغمايي بشنويد


تار تنيده...

۳۵۷ بازديد
ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت

من بودم
آنكه
تار مي‌تنيد.

دلم از شوق پريدن مي‌تپيد
و چشمانم
كم‌كم
در زير پرده سپيد
خاك مي‌شد.

بهار كه آمد،
پيله‌اي بودم
كه پروانه نشد.
 

حامد حبيبي