شعر

شعر

اين بوي غربت است كه مي ايد..

۳۲۴ بازديد


اين بوي غربت است

كه مي آيد
بوي برادران غريبم
شايد
بوي غريب پيرهني پاره
در باد

نه !
اين بوي زخم گرگ نبايد باشد
من بوي بي پناهي را
از دور مي شناسم :
بوي پلنگ زخمي را
در متن مه گرفته ي جنگل
بوي طنين شيهه ي اسبان را
در صخره هاي ساكت كوهستان
بوي كتان سوخته را
در مشام ماه
بوي پر كبود كبوتر را
در چاه 


اين باد بي قراري
وقتي كه مي وزد
دلهاي سر نهاده ي ما
بوي بهانه هاي قديمي
مي گيرد
و زخمهاي كهنه ي ما باز
در انتظار حادثه اي تازه
خميازه مي كشند 

انگار
بوي رفتن
مي آيد

 قيصر امين پور

به مناسبت سالروز عروج قيصر امين پور 


پ.ن: هشتم ابانماه ۱۳۸۶….يادم نميرود…وقتي مبهوت شنيدم كه او رفت! براي من و خيلي هاي ديگر عزيز بود…يادو خاطرش گرامي....


وقتي تو نيستي...

۳۱۶ بازديد


وقتي تو نيستي

شادي كلام نامفهومي‌ست

و «دوستت مي‌دارم» رازي‌ست
كه در ميان حنجره‌ام دق مي‌كند

و من چگونه بي ‌تو نگيرد دل‌م
اينجا كه ساعت و
آيينه و
هوا
به تو معتادند..


حسين منزوي


حقيقت را...

۲۹۸ بازديد



سراپا خيس
از عشق و باران
در پاسخ شان چه خواهي گفت؟
اگر بپرسند:
آستين ت را كدام يك تر كرده است؟!!!...
عباس صفاري 


پ.ن: موسيقي جديد بلاگ با حال و هواي اين روزها... بشنويد باران عشق از ناصر چشم آذر...

بعد نوشت : به دليل تكرار شعربا يكي ديگر از پستها شعر اين پست تغيير داده شد...


خسته ام ري را مي آيي همسفرم شوي؟؟

۴۳۴ بازديد
 
خسته ام ري را!
مي آيي همسفرم شوي؟؟
گفت و گوي ميان راه
بهتر از تماشاي باران است
توي راه از پوزش پروانه سخن ميگوييم
توي راه خواب هامان را براي بابونه هاي دره اي دور تعريف ميكنيم
باران هم كه بيايد
هي خيس از خنده هاي دور از آدمي مي خنديم
بعد هم به راهي ميرويم كه سهم ترانه و تبسم است
هيچ مشكلي پيش نمي آيد
كاري به كار ما ندارند، ري را!
نه كِرم شب تاب و نه كژدم زرد
وقتي دستمان به آسمان برسد
وقتي كه برآن بلندي بنفش بنشينيم
ديگر دست كسي هم به ما نخواهد رسيد
مينشينيم براي خودمان قصه ميگوييم
تا كبوتران كوهي ازدامنه ي روياها به لانه برگردند
سيد علي صالحي

ببار و ببر....

۳۳۲ بازديد


بر سرم سايه نكن
بگذار باران

كمي از روزهايي كه با تو خاطره نكرده ام را
با خود ببرد.



نگين آذر


باران خزان

۳۱۰ بازديد
باران خزاني بر بام
باد
آكنده اندوه
تكه هاي بهار را كه در قلبم جا نهادي
كجا بگذارم




شمس لنگرودي


نامه ام بايد كوتاه باشد، ساده باشد...‏

۳۱۳ بازديد

سلام.
حال همه ي ما خوب است.
ملالي نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالي دور
كه مردم به آن شادماني بي سبب ميگويند.

با اين همه عمري اگر باقي بود٬
طوري از كنار زندگي ميگذرم كه نه زانوي آهوي بي جفت بلرزد
و نه اين دل ناماندگار بي درمان...

تا يادم نرفته است بنويسم حوالي خوابهاي ما سال پرباراني بود
ميدانم هميشه حيات آنجا پر از هواي تازه ي باز نيامدن است
اما تو لااقل حتي هر وهله، گاهي، هر از گاهي
ببين انعكاس تبسم رويا شبيه شمايل شقايق نيست؟
راستي خبرت بدهم خواب ديده ام
خانه اي خريده ام
بي پرده، بي پنجره، بي در، بي ديوار
هي بخند

بي پرده بگويمت
چيزي نمانده است من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيك خواهم گرفت.
دارد همين لحظه يك فوج كبوتر سفيد از فراز كوچه ما ميگذرد
باد بوي نامهاي كسان من ميدهد.
يادت مي آيد رفته بودي خبر از آرامش آسمان بياوري؟

نامه ام بايد كوتاه باشد، ساده باشد،
بي حرفي از ابهام و آينه،
از نو برايت مينويسم:

حال همه ي ما خوب است،
اما تو باور نكن.

سيد علي صالحي


وقتي بارون ميزنه

۱,۱۵۶ بازديد



وقتي بارون ميزنه
وقتي بارون ميزنه

شاخه هامو ميشكنه
دل تنها چرا تو مثل گنجيشكها پريشون نميشي
منو مي بيني و حيرون نميشي
بشنويد با صداي فريدون


يك چتر، براي هردوتامان كافي ست..!

۳۱۹ بازديد
  دست تو و يك غروب آبان كافي ست
  حالا كه دلم گرفته، باران كافي ست

  مثل دوقلوهاي به هم چسبيده!
يك چتر، براي هر دوتامان كافي ست..!

مريم پيله ور


جلـوه حـــق را نبينــد عــاشــق نقــش و نگــــــار..؟!

۳۳۸ بازديد


من به هر پرده ي گل نقش خدا مي نگرم
آشكارست كه او را همه جا مي نگرم 

آفرينش همه جا جلوه گه شاهد ماست
 عكس آن ماه در اين اينه ها مي نگرم 

 بلبل از باغ كند نغمه ي توحيد بلند
 شاخه ها را همه چون دست دعا مي نگرم 

زهره و شمس و قمر اينه گردان تو اند
من در اين اينه ها روي تو رامي نگرم 

قصر صد رنگ فلك چشم مرا حيران كرد
كه به هر پرده ي آن نقش خدا مي نگرم 

 شوق پرواز به گلزار تو دارم كه مدام
 حسرت آلوده به مرغان هوا مي نگرم

دست تدبير بر آرم به تمناي وصال
 ليك پيوسته به تقدير فضا مي نگرم 

 اي نكويان كه گلزار خدا آمده ايد
 باغبان را به گل روي شما مي نگرم 

 اشك در آبي چشمت چو بينم گويي
كه به درياچه ي فيروزه نما مي نگرم 

ابر غم گر بدلم خيمه زند بهر نشاظ
تا دل شب به سهيل و به سها مي نگرم