شعر

شعر

بوسه ميزنند بر لبان پياده رو؛ برگها...‏

۳۶۲ بازديد
پياده رو!
جان تو
و جان برگهايي كه مي افتند... 

قدسي قاضي نور
از "مثل يك حباب آبي"


هواي گريه با من...‏

۱,۴۶۶ بازديد

سر زد به دل دوباره غم كودكانه اي
آهسته مي تراود از اين غم ترانه اي

باران شبيه كودكي ام پشت شيشه هاست
دارم هواي گريــه، خدايــا! بهانـه اي...

قيصر امين پور
از "دستور زبان عشق"


راه بي بازگشت..

۳۱۲ بازديد
عقل گويد، شش جهت حد است و بيرون راه نيست

عشق گويد، راه هســـت و رفتــــه ام من بارهـــــا



ديوان شمس


زرد و سرخ و ارغواني... برگ درختان پاييز

۳۷۷ بازديد

زرد و سرخ و ارغواني
برگ درختان پاييز
مي ريزند بر زمين
آرزوهاي ما نيز…

درختان پاييز در خون غنودند
سرودي به ياد بهاران سرودند:
ريخت ز چشم شاخه ها، خون دل زمين چو برگ
از همه سو روان شده، اشك خزان ببين چو برگ
ريخته بر زمين سرد، اين همه برگ سرخ و زرد
آه بهار آرزو، بر سر ما گذر نكرد
توشه اي از بهاران ندارم
يادگاري ز ياران ندارم
گرد خاموشي و خستگي
روي قلبم نشسته
همچو خزان خموش و زرد
در ره تو نشسته ام
تا تو مگر قدم نهي
باز به چشم خسته ام
زرد و سرخ و ارغواني
برگ درختان پاييز
مي ريزند بر زمين
آرزوهاي ما نيز…

پ.ن: اين شعر اميرحسين سام، رو از اينجا دانلود كنيد و بشنويد. انصافا شنيدني ست. توصيه ميكنم آهنگ هاي ديگه ي اين آلبوم هم از اينجا بگيريد.


حرفها دارم اما ... بزنم يا نزنم؟

۲۹۹ بازديد

حرفها دارم اما ... بزنم يا نزنم؟
با توام، با تو  خدا را! بزنم يا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همين است كه دوست...
چه كنم؟ حرف دلم را بزنم يا نزنم؟

عهد كردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زير قول دلم آيا بزنم يا نزنم؟

گفته بودم كه به دريا نزنم دل اما
كو دلي تا كه به دريا بزنم يا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم اين است:
دست بر ميوه ي حوا بزنم يا نزنم ؟

به گناهي كه تماشاي گل روي تو بود
خار در چشم تمنا بزنم يا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در اين ترديدم:
بزنم يا نزنم؟ ها؟ بزنم يا نزنم؟



سايه تقدير..

۳۷۲ بازديد

برگي را ميمانمدر هجوم باد
وقتي كه هبوط ميكنم
ميچرخم و ميچرخم..
تا آرام دمي بياسايم..
زير درختي
روي چشمه ي روان آبي
بر بستر نرم خاكي
درون شعله ي گرما بخش پاركي
يا لهيده بر اسفالت سخت خياباني…

به كجا مي كشانيم!!


دلنوشته ها (م.ب - پاييز 89)


دلتنگي...

۳۱۷ بازديد
"دلتنگي"
فقط يك اسم مستعار است
براي تمام حس هايي كه
اسمشان را نمي دانيم
و هر كدامشان براي خود يك دلتنگي ند

حسين كاظميان


من؛ خالي از عاطفه و خشم

۳۳۰ بازديد
من؛
خالي از عاطفه و خشم
خالي از خويشي و غربت
گيج و مبهوت
بين بودن و نبودن
عشق؛
آخرين همسفر من
مثل تو منو رها كرد
حالا دستام مونده و تنهايي مــن
اي دريغ از من، كه بي‏خود مثل تو
گم شدم، گم شدم تو ظلمت تن
اي دريغ از تو، كه مثل عكس عشق
هنوزم داد مي زني تو آينه ي من
وااااي،
گريه مون هيچ، خنده مون هيچ
باخته و برنده مون هيـــچ
تنها آغوش تو مونده، غير از اون هيچ
اي، اي مثل من تك و تنها!
دستامو بگير كه عمر رفت
همه چي تويي، زمين و آسمون هيچ
در تو مي بينم، همه بود و نبود
بيا پر كن منو اي خورشيد دلسرد
بي تو مي‏ميرم، مثل قلب چراغ
نور تو بودي، كي منو از تو جدا كرد؟!

بشنويد با صداي ابي


برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!‏

۳۳۹ بازديد
برفِ نو، برفِ نو، سلام، سلام!
بنشين، خوش نشسته‌اي بر بام

پاكي آوردي ــ اي اميدِ سپيد! ــ
  همه آلودگي‌ست اين ايام

راهِ شومي‌ست مي‌زند مطرب
تلخ‌واري ‌ست مي‌چكد در جام

اشك‌واري‌ ست مي‌كُشد لبخند
ننگ‌واري‌ست مي‌تراشد نام

شنبه چون جمعه، پار چون پيرار،
نقشِ همرنگ مي‌زند رسام

مرغِ شادي به دامگاه آمد
به زماني كه برگسيخته دام!

ره به هموارْجاي دشت افتاد
اي دريغا كه بر نيايد گام!

تشنه آنجا به خاكِ مرگ نشست
كآتش از آب مي‌كند پيغام!

كامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
كه طمع بر گرفته‌ايم از كام...

خام سوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برفِ تازه، سلام!


پ.ن: وسط آبان ماه، آسمون دلش خواست برف ببارونه... گرچه جابجايي فصل هاست، كه ديروزش يه رنگين كمان خوشگل نقش ميبنده رو آسمون و امروزش، يه برف از صبح تا شب، اونم وسط پاييز! اما ما كه استقبال كرديم و خوش شديم. اميدوارم، تو زمستون هم داشته باشيم برف رو.
بعد از صبح هم كه برف باريدن گرفته بود و متوجه شدم، هي اين شعر شاملو ورد زبونم بود و با صداي خودش از ذهنم ميگذشت. بس كه شعر خوبيه و ملموس... صداش هم كه گرم... توصيه ميكنم حتما از اينجا بگيريد و بشنويد.
البته با صداي اميرحسينِ سام هم بسي شنيدني ست و ميتونيد از اينجا بگيريد و بشنويد. (از آلبوم زرد و سرخ و ارغواني)

*


تا كي بماند نمي دانم تا چند ساعت نمي دانم...

۳۶۸ بازديد


من انتظار نداشتم

با اين برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با اين عشق محض
رو به رو شوم
اين مرغان خفته در لعاب كاشي ها
به ما اعلام مي كنند
اين عشق محض
در آن
برف محض آب مي شود
اگر بدانيد
كه من چگونه
تاك را سوختم
در روز ادينه ديدم
حتي فرصت نبود
آن عشق محض را
انكار كنم
از بس در عمر
خرابه ها ديدم
گريه ي كودك در روز ادينه
ديدم
از بس در عمر
جا سيگاري هاي انبوه
از سيگار هاي سوخته ديدم
كه صاحبان انها مرده بود
ار بس در عمر
روز ويراني ديدم
كه محتاج شهادت
كسي نبود
گاهي
ديده بودم
عمر يك شعله ي كبريت
از عمر ياران من
بيشتر بود
گاهي ديده بودم كسي در باران به دنبال نشاني خانه اي بود
پس از انكه من نشاني را گفتم ناگهان اتش
گرفت و خاكستر شد

من در عمرم
كساني را تسلي دادم كه سرانجام اين خيابان به پايان مي رسد
و آن كسان مرا تسلي دادند كه در انتهاي اين
خيابان يك سبد انگور در انتظار من است

اين عشق محض
اين برف محض را
در ميان ديوان حافظ
به امانت مي گذارم كه بماند
تا كي بماند
نمي دانم
تا چند ساعت
نمي دانم