بنشين، خوش نشستهاي بر بام
پاكي آوردي ــ اي اميدِ سپيد! ــ
همه آلودگيست اين ايام
راهِ شوميست ميزند مطرب
تلخواري ست ميچكد در جام
اشكواري ست ميكُشد لبخند
ننگواريست ميتراشد نام
شنبه چون جمعه، پار چون پيرار،
نقشِ همرنگ ميزند رسام
مرغِ شادي به دامگاه آمد
به زماني كه برگسيخته دام!
ره به هموارْجاي دشت افتاد
اي دريغا كه بر نيايد گام!
تشنه آنجا به خاكِ مرگ نشست
كآتش از آب ميكند پيغام!
كامِ ما حاصلِ آن زمان آمد
كه طمع بر گرفتهايم از كام...
خام سوزيم، الغرض، بدرود!
تو فرود آي، برفِ تازه، سلام!
پ.ن: وسط آبان ماه، آسمون دلش خواست برف ببارونه... گرچه جابجايي فصل هاست، كه ديروزش يه رنگين كمان خوشگل نقش ميبنده رو آسمون و امروزش، يه برف از صبح تا شب، اونم وسط پاييز! اما ما كه استقبال كرديم و خوش شديم. اميدوارم، تو زمستون هم داشته باشيم برف رو.
بعد از صبح هم كه برف باريدن گرفته بود و متوجه شدم، هي اين شعر شاملو ورد زبونم بود و با صداي خودش از ذهنم ميگذشت. بس كه شعر خوبيه و ملموس... صداش هم كه گرم... توصيه ميكنم حتما از اينجا بگيريد و بشنويد.
البته با صداي اميرحسينِ سام هم بسي شنيدني ست و ميتونيد از اينجا بگيريد و بشنويد. (از آلبوم زرد و سرخ و ارغواني)