یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۰ ۳۶۹ بازديد
من انتظار نداشتم
با اين برف محضرو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با اين عشق محض
رو به رو شوم
اين مرغان خفته در لعاب كاشي ها
به ما اعلام مي كنند
اين عشق محض
در آن
برف محض آب مي شود
اگر بدانيد
كه من چگونه
تاك را سوختم
در روز ادينه ديدم
حتي فرصت نبود
آن عشق محض را
انكار كنم
از بس در عمر
خرابه ها ديدم
گريه ي كودك در روز ادينه
ديدم
از بس در عمر
جا سيگاري هاي انبوه
از سيگار هاي سوخته ديدم
كه صاحبان انها مرده بود
ار بس در عمر
روز ويراني ديدم
كه محتاج شهادت
كسي نبود
گاهي
ديده بودم
عمر يك شعله ي كبريت
از عمر ياران من
بيشتر بود
گاهي ديده بودم كسي در باران به دنبال نشاني خانه اي بود
پس از انكه من نشاني را گفتم ناگهان اتش
گرفت و خاكستر شد
من در عمرم
كساني را تسلي دادم كه سرانجام اين خيابان به پايان مي رسد
و آن كسان مرا تسلي دادند كه در انتهاي اين
خيابان يك سبد انگور در انتظار من است
اين عشق محض
اين برف محض را
در ميان ديوان حافظ
به امانت مي گذارم كه بماند
تا كي بماند
نمي دانم
تا چند ساعت
نمي دانم