(كهن ديارا) كهن ديارا
( ديار يارا) ديار يارا
(دل از تو كندم ولي ندانم) ولي ندانم
(كه گر گريزم كجا گريزم و گر بمانم كجا بمانم)
صداي حق را سكوت باطل در آن دل شب چنان فروكشت
كه تا قيامت دراين مصيبت گلو فشارد غم نهانم
كبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نيست
كه تا پيامي به خط جانان ز پاي آنان فرو ستانم
ز پاي آنان فرو ستانم
(كهن ديارا) كهن ديارا
( ديار يارا) ديار يارا
دل از تو كندم ولي ندانم
كه گر گريزم كجا گريزم وگر بمانم كجا بمانم
آه اي ديار دور، اي سرزمين كودكي من
خورشيد سرد مغرب برمن حرام باد تا آفتاب توست در آفاق باورم
اي خاك يادگار اي لوح جاودانه ايام
اي پاك اي زلال تر از آب و آينه
من نقش خويش را همهجا در تو ديدهام
تا چشم بر تو دارم در خويش ننگرم
اي خاك زرنگار، اي بام لاجوردي تاريخ
فانوس ياد توست كه در خوابهاي من زير رواق غربت همواره روشن است
برق خيال توست كه گاه گريستن در بامداد ابري من پرتو افكن است
اينجا هميشه روشني توست رهبرم
اي زادگاه مهر اي جلوهگاه آتش زرتشت
شب گرچه در مقابل من ايستاده است
چشمانم از بلندي طالع به سوي توست
وز پشت قلههاي مه آلوده زمين
در آسمان صبح تو پيداست اخترم
اي ملك بيغرور اي مرز و بوم پير جوان بختي اي آشيان كهنه سيمرغ
يك روز ناگهان چون چشم من ز پنجره افتد بر آسمان
ميبينم آفتاب تورا در برابرم
سفينه دل، نشسته در گل
چراغ ساحل، نميدرخشد
( نميدرخشد، نميدرخشد )
در اين سياهي، سپيدهاي كو؟! كه چشم حسرت در او نشانم
سپيدهاي كو، سپيدهاي كو
الا خدايا! گره گشايا!
به چاره جويي مرا مدد كن
( الا خدايا، الا خدايا )
بود كه بر خود دري گشايم غم درون را برون كشانم
چنان سراپا شب سيه را به چنگ و دندان درآورم پوست
كه صبح عريان به خون نشيند بر آستانم در آسمانم
چنان سراپا شب سيه را به چنگ و دندان درآورم پوست
كه صبح عريان به خون نشيند بر آستانم در آسمانم
كهن ديارا ( كهن ديارا )
ديار يارا (ديار يارا)
به عزم رفتن دل از تو كندم
ولي جز اينجا وطن گزيدن نميتوانم، نميتوانم
نميتوانم، نميتوانم
پ ن: آهنگ زيباي داريوش حال اين روزهاي بعضي از جوان هاي ايرانيه كه دل مي كنند از وطنشون
برف مي باريد و ما آرام،
گاه تنها، گاه با هم، راه مي رفتيم.
چه شكايت هاي غمگيني كه مي كرديم،
يا حكايت هاي شيريني كه مي گفتيم
هيچ كس از ما نمي دانست،
كز كدامين لحظه ي شب كرده بود اين باد برف آغاز...
پ.ن. اين شعر حال هواي و روز اين روزهاي ماست...
از انار
شكافته، قطرۀ سرخي چكيد
گفتي خون گريه ميكند
انگار اين نيز ديده است
آنچه كه من ديده ام
قدسي قاضي نور
از "مثل يك حباب آبي"
* عنوان، برگرفته از اين شعر فاضل نظري.
عمريه ديوار هميم، فاصله حرف آخره
پناه بال و پرمون؛ سقفاي بي كبوتره
تو گلدوناي خونگي، داره مي پوسه ريشه مون
گنجشكك اشي مشي، نوك مي زنه به شيشه مون
عمريه پشت ميله ها، ترانه خون ِقفسيم
خيس مي شيم، گوله مي شيم، اما به هم نمي رسيم
عكس پرنده مي كشيم، رو پشت بوم نقاشي
شايد بياد رو بوم ما، گنجشكك اشي مشي
كاشكي بياد، آبي بشه، تو نقشاي كاشي بره
كاشكي بياد، ماهي بشه، تو حوض نقاشي بره
زخما رو مرهم بذاره، نقل حكيم باشي بشه
بياد و رنگ آبيِ حوضاي نقاشي بشه
پ.ن: شعرش را دوست دارم، از وبلاگ خود شاعر هم ميتوانيد بخوانيدش.
ضمنا آهنگ گنجشكك اشي مشي، با صداي فرهاد هم ميتوانيد از اينجا بگيريد و بشنويد.
تو يك انار شيرين
تو دانه دانه شادي
من دانه دانه غمگين
ميبيني تفاوت من و تو را؟
پنجره و ديوار
يكي باز باز
يكي بسته ي بسته
قدسي قاضي نور
از "مثل يك حباب آبي"
پ.ن: ضمنا آهنگ "دو پنجره" گوگوش هم يادم مياد...
شبيه زنگي بسته به نخي در باد
كاري به اين وزش ام نيست
ولي زنگوله وار، صدا مي كنم.
فصل هاي گرم را عاشق بوده ام
اما پائيز را گريسته ام و حالا
دهانم پنجره اي بسته به زمستان است
حالا، دلم براي كسي تنگ مي شود
كسي شبيه من از باد
كه هنوز در تمام وعده هاي سكوتم
نرم ميوزد
ياسمين همداني
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
كوه را به نام سنگ
دل شكفتة مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام كوچكم صدا بزن
عمران صالحي