پاييز را ساده منگر
پاييز؛
اتحاد ِ جنون آميزِ برگ است با نور...
عاشقانه ي برگي ست كه
همرنگ ِ خورشيد شده ست.
پاييز را ساده منگر
پاييز؛
اتحاد ِ جنون آميزِ برگ است با نور...
عاشقانه ي برگي ست كه
همرنگ ِ خورشيد شده ست.
سراب رد پاي تو كجاي جاده پيدا شد؟!
كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد؟!
كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم؟!
كه هر شب هُرمِ دستاتو به آغوشم بدهكارم
تو با دلتنگياي من، تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري، تظاهر مي كنم هستي
تو آهنگ سكوت تو، به دنبال يه تسكينم
صدايي تو جهانم نيست، فقط تصوير مي بينم
يه حسي از تو در من هست كه مي دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب، درا رو باز ميذارم
تو با دلتنگياي من، تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي
* با صداي داريوش، از اينجا بشنويد.
* نظرتون رو راجع به همراهي اين يكي تصوير هم با شعر بگيد :)
مي داني بدتر از نبودنت چيست؟
اين كه باشي و
قدرم را نداني...
مي دانم بدتر از نبودنم چيست
اين كه باشم و
قدر ت را ندانم...
دلنوشته ها...
اما تو نگرانم نباش
من شكست داده ام تمام بغض هايم را
نگرانم نباش
...
نه، بگذار راست بگويم
اين بغض ها خود شكسته اند
بگذار راست بگويم
من شكست خورده ام، شكست...
عشــــــــــق بزرگترين آرامــــــــــش جهان است.
نه آن شادابي و شور است ، نه در دلها دگر نور است
نه آن صبح و سحر خيزي ، امان از باد پاييزي! ...
نه دلبر در بر است اينجا ، نه شوري در سر است اينجا
نه شوقي تا ز جا خيزي، امان از باد پاييزي! . .
گذشت از سر بهار من، بريخت آن برگ و بار من
خزان و خون و خونريزي، امان از باد پاييزي!...
شدم تنها و سرگردان ، ز مكر و حيله دوران
ريا هست و زبان ريزي ، امان از باد پاييزي!.
در اين هجر و در اين سرما ، بياد اشك مولانا
كجايي شمس تبريزي؟ امان از باد پاييزي! . .
پريشان شد جمال گل، از او پرسيد چون بلبل:
_ "چرا از غصه لبريزي ؟" . . _" امان از باد پاييزي!" . .
محمد قديمي
پ.ن. اين شعر شرح حال خيلي از ماهاست...
مرا
باد
با برگهايم مي چرخانَد
كولي وار
دور زمين مي گردانَد و مي گردانَد...
حيران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!