شعر

شعر

فصلِ تنها

۳۳۰ بازديد
تنهاتر از من و تو
"پاييز"
مسافري غريب است كه از پلِ بي انتهايِ غروب مي گذرد

پاييز است كه بايد از اين پل بگذرد...‏

عباس صفاري

تو با اين جاده هم‏دستي

۸۳۸ بازديد

سراب رد پاي تو كجاي جاده پيدا شد؟!
كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد؟!

كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم؟!
كه هر شب هُرمِ دستاتو به آغوشم بدهكارم

تو با دلتنگياي من، تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري، تظاهر مي كنم هستي

تو آهنگ سكوت تو، به دنبال يه تسكينم
صدايي تو جهانم نيست، فقط تصوير مي بينم

يه حسي از تو در من هست كه مي دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب، درا رو باز ميذارم

تو با دلتنگياي من، تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي

روزبه بماني

* با صداي داريوش، از اينجا بشنويد.

*  نظرتون رو راجع به همراهي اين يكي تصوير هم با شعر بگيد :)


اگه دستم به جدايي برسه، اونو از خاطره ها خط ميزنم

۱,۷۶۲ بازديد
برگ ها از شاخه مي افتند و تنها مي شوند
از جدايي، گرچه مي ترسم، به من هم مي رسد...
  خشك شد... تنها شد... افتاد
مهدي مظاهري
* دانلود آهنگ عنوان

من خواب ديده‌ام يك خوابِ خوشِ خيلي عجيب ...!

۱,۹۱۶ بازديد
حتما قرار است اتفاقي بيافتد
ور نه كي قناري بي‌ سر؛
اين همه خوش؟!
شقايقِ تشنه؛
اين همه خواب...!؟

ديگر چه زنهار، چه زندگي؟!
روي ديوارِ رو به رويِ خانه‌ي ما
نوشته‌اند:
در خوابِ اين همه سَر شكستنِ سنگ،
تنها آينه مي‌فهمد:
ميان خواب و گريه‌هاي آدمي
هميشه فاصله‌اي هست
فال مبهم علاقه‌اي شايد
يا پياله‌ي شكسته‌اي
كه شقايقِ تشنه
قناري‌اش مرده
ترانه‌اش خاموش ...!
سيد علي صالحي


ديده ام مات نبودن است

۱,۲۱۱ بازديد
ديده ام مات نبودن است

اما تو نگرانم نباش

من شكست داده ام تمام بغض هايم را

نگرانم نباش

...

نه، بگذار راست بگويم

اين بغض ها خود شكسته اند

بگذار راست بگويم

من شكست خورده ام، شكست...


روزهاي خاكستري...

۳۷۲ بازديد

مي داني بدتر از نبودنت چيست؟

اين كه باشي و

قدرم را نداني...


مي دانم بدتر از نبودنم چيست

اين كه باشم و

قدر ت را ندانم...

 دلنوشته ها...


افتيم و به شمار هم نآييم...‏

۳۱۷ بازديد

پاييز، برگ هاي ريخته را نمي‏ شمرند
قصه!
قصه ي ويراني ست!

قدسي قاضي نور
از "مثل يك حباب آبي"


با چشمانت حرف دارم ...

۳۱۳ بازديد


با چشمانت حرف دارم ...
مي خواهم ناگفته هاي بسياري را برايت بگويم...
از بهار،
از بغض هاي نبودنت،
از نامه هاي چشمانم... كه هميشه بي جواب ماند.
... باور نمي كني؟!
تمام اين روزها
با لبخندت آفتابي بود
اما
دلتنگي آغوشت ... رهايم نمي كند،
به راستي...

               عشــــــــــق بزرگترين آرامــــــــــش جهان است.


سيد علي صالحي



بر آوارگي برگ ها در باد انديشيده اي؟‏

۳۲۷ بازديد

مرا
باد
با برگهايم مي چرخانَد
كولي وار
دور زمين مي گردانَد و مي گردانَد...
حيران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!


پ.ن1: عنوان از من نيست، شعر هم. از همانجا كه لينك داده ام، برداشته ام، اما نه آن طور كه بود، اينطور براي من دلنشين تر بود و حسم براي اين عكس، اينطور بيشتر مي پسنديد. يك بار، همان اوايل هم گفته بودم كه اينجا بنا نيست مرجع شعرها باشد، بناست حسي كه با عكسي همراه ميشود، يا شعري كه در ذهني مي آيد باشد، شايد كه شعر حتي، مستلزم تغيير شود، گريزي نيست و منعي حتي براي اينجا. گفتم كه توضيح دهم. ضمن اين كه با همه ي اين حرف ها، سعي شده، تا حدي امانت حفظ شود، لينك ها داده شوند، و توضيح آورده شود كه چه تغييري بود!

پ.ن2: هيچ آن برگهاي سرگردان در كفِ باد را ديده اي؟!/ آن برگهاي حيران و رها در دستان بادِ پاييزي/ سبك... بي وزن... آواره.../ به هر آن سو كه باد خواهد، كشدشان/ و سرانجامشان.../ فنا.../ چونان من/ در دست بادِ زمان/ اين سو كشان، وان سو كشان/ آخر ز نا افتم؛ خراب...


امان از باد پاييزي...

۳۴۰ بازديد

نه آن شادابي و شور است ، نه در دلها دگر نور است

نه آن صبح و سحر خيزي ،  امان از باد پاييزي! ...

 

نه دلبر در بر است اينجا ، نه شوري در سر است اينجا

نه شوقي تا ز جا خيزي، امان از باد پاييزي! . .

 

گذشت از سر بهار من، بريخت آن برگ و بار من

خزان و خون و خونريزي، امان از باد پاييزي!...

 

شدم تنها و سرگردان ، ز مكر و حيله دوران

ريا هست  و زبان ريزي ، امان از باد پاييزي!.

 

در اين هجر و در اين سرما ، بياد اشك مولانا

كجايي  شمس تبريزي؟ امان از باد پاييزي! . .

 

پريشان شد جمال گل، از او پرسيد چون بلبل:

_ "چرا از غصه لبريزي ؟" . .  _" امان از باد پاييزي!" . .

محمد قديمي

پ.ن. اين شعر شرح حال خيلي از ماهاست...