يك روز آخر؛
پرنده و
انسان و
زمين، آشتي خواهند كرد...
روزي كه؛
مترسك هاي كاهي،
نماينده هاي ما،
بر زمين،
نباشند...
كجايي اي رفيق نيمه راهم
كه من در چاه شبهاي سياهم
نمي بخشد كسي جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم كز خدا هم
سخن مي گفت با تاريكي خلوت
تو پنداري مغي دلمرده در آتشگهي خاموش
ز بيداد انيران شكوه ها مي كرد
ستم هاي فرنگ و ترك و تازي را
شكايت با
شكسته بازوان ميترا مي كرد
غمان قرنها را زار مي ناليد
حزين آواي او در غار مي گشت و صدا مي كرد
غم دل با تو گويم ، غار
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آري نيست ؟
درختي خشك را مانم به صحرا
كه عمري سر كند تنهاي تنها
نه باراني كه آرد برگ و باري
نه برقي تا بسوزد هستيش را
باز هم تنهايم
لب مردابي - آه
خسته و سرگردان
لحظۀ معجزه را چشم به راه
با خودم مي گويم
باز آيا به صبا اميد است؟
خيره ام بر آبي
پر از آرامش محض
ديرگاهي است كه فهميده ام اين آرامش
انعكاسي است ز دنياي برون
پشت اين آينه ها
دشت خشكي است پر از پوچي ها
سرد و ظلمت زده است آينۀ اين مرداب
ناگهان مي بينم
عكس مهتاب در آن مي خندد
گوشه اي از دل آب
سر برآورده گلي زيبا رو
گل نيلوفر من، زادۀ اين تصوير است
من دلم مي خواهد
كه بنوشم آبي
از دل اين مرداب
تن من تشنۀ مهتاب وفاست
با خودم مي گويم
باز آيا به صبا اميد است؟
لحظه ها ثانيه ها در گذرند
ما به اين زندگي بي هدف مسخره دل خوش كرديم
تا كه شايد برسد روزي از آن رخت سفر بربنديم
تو بگو در گذر ثانيه ها
به چه دل خوش كردي؟
به همين لحظه ديدار عزيز
يا به آن روز وداع آخر؟
به چه دل خوش كردي؟
به كلاغي كه از آن بام پريد
يا به آن مرغ اسير
كه صداي نفسش هم پر درد است و فغان
به چه دل خوش كردي؟
به گدايي كه از آن سكه تو
سر به تعظيم فرود آورده ست؟
به غرور يك مرد كه براي روزي
به تو روي آورده ست؟
به چه دل خوش كردي؟
روزهايت همه تكرار و فريب
همه بي رنگ و دروغ
تا به كي دلخوشي ثانيه ها...؟؟؟
برايِ بعضي
قله جاي فتح است
براي قله
جاي برف
- باد و برگ ؛ عباس كيارستمي
نخ بادبادكم را
پاره ميكنم
شايد كه لااقل
بادبادكم
تا پيش تو برسد...
"تمام بلوزم را
ميشكافم
كه بادبادكم
تا شهر تو برسد.."
پ.ن2: تصوير مرا ياد شعر عمران صلاحي هم مي اندازد كه: "بادبادك بالا رفت؛ قرقره از غصه لاغر شد."
پ.ن3: ياد اين شعر هم ميافتم كه: "من رشته محبت تو پاره ميكنم...شايد گره خورد به تو نزديك تر شوم"
hhhh