یکشنبه ۰۱ آذر ۹۴ | ۱۵:۵۲ ۳۱۴ بازديد
سخن مي گفت ، سر در غار كرده ، شهريار شهر سنگستان
سخن مي گفت با تاريكي خلوت
تو پنداري مغي دلمرده در آتشگهي خاموش
ز بيداد انيران شكوه ها مي كرد
ستم هاي فرنگ و ترك و تازي را
شكايت با
شكسته بازوان ميترا مي كرد
غمان قرنها را زار مي ناليد
حزين آواي او در غار مي گشت و صدا مي كرد
غم دل با تو گويم ، غار
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
سخن مي گفت با تاريكي خلوت
تو پنداري مغي دلمرده در آتشگهي خاموش
ز بيداد انيران شكوه ها مي كرد
ستم هاي فرنگ و ترك و تازي را
شكايت با
شكسته بازوان ميترا مي كرد
غمان قرنها را زار مي ناليد
حزين آواي او در غار مي گشت و صدا مي كرد
غم دل با تو گويم ، غار
بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست ؟
صدا نالنده پاسخ داد
آري نيست ؟