پر از رقصيدن
گنجشك ها باش
هميشه بر تن گنجشك ها باش
به مردم اعتمادي نيست، باران
خودت
پيراهن گنجشك ها باش
سيدحبيب نظاري
پر از رقصيدن
گنجشك ها باش
هميشه بر تن گنجشك ها باش
به مردم اعتمادي نيست، باران
خودت
پيراهن گنجشك ها باش
گريه كردم گريه هم اينبار آرامم نكرد
هرچه كردم... هرچه... آه! انگار آرامم نكرد
روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل
گرمي آغوش شاليزار آرامم نكرد
بي تو خشكيدند پاهايم كسي راهم نبرد
درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد
خواستم ديگر فراموشت كنم، اما نشد
خواستم، اما نشد، اين كار آرامم نكرد
سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس
دستمال تب بر نمدار آرامم نكرد
ذوق شعرم را كجا بردي كه بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودكار آرامم نكرد
سنگ در بركه مي اندازي و مي پنداري
با همين سنگ زدن ماه به هم مي ريزد
كِي به انداختـنِ سنگ پيـاپـي در آب
مـاه را ميشود از حافظۀ آب گرفت؟!
ت.ن: دو بيت آورده شده، از دو شعر مختلف از كتاب "گريه هاي امپراتور" است. بيت اول از غزل "مي پندارم ماه!" و بيت دوم از غزل "از حافظه ماه" گرفته شده و به خواست من اينجا كنار هم نشستن.
ضمنا لازم به ذكره كه ضمير بيت اول را به عمد تغيير داده ام و البته دوست تر داشتم ضمير جمع مخاطب بياورم كه چون حس كردم كمي وزن اش به هم ميريزد، گذشتم.
اين عكس و اين عكس هم ببينيد و حوصله داشتيد نظر بديد.
چنان كه از قفس هم دو يا كريم به هم
از آن دو پنجره ما خيره مي شديم به هم
به هم شبيه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نيمه سيبي كه هر دو نيم به هم
من و توايم دو پژمرده گل ميان كتاب
من و توايم دو دلبسته از قديم به هم
شبيه يكدگريم و چقدر دلگير است
شبيه بودن گل هاي بي شميم به هم
من و تو رود شديم و جدا شديم از هم
من و تو كوه شديم و نمي رسيم به هم
بيا شويم چو خاكستري رها در باد
من و تو را برساند مگر نسيم به هم...
گربهها از صداي پايت فرار نميكنند
سوسكها - اگر تو بخواهي - كنار دمپاييها دراز ميكشند
جانور درونم آرام شده است
تو با كدام زبان حرف ميزني؟!
حافظ موسوي
دست هايم را
در باغچه ميكارم
سبز خواهم شد،
ميدانم، ميدانم، ميدانم....
* براي سالمرگ فروغ، دلم خواست اين تيكه از شعر "تولد ديگر"ش رو كه دوست دارم، بيارم.
يادمه استادم ميگفت؛ از نشانه هاي مطالعه فروغ تو ادبيات عرب همين شعره كه برگرفته از شعر امام علي عليه السلام ئه.
+ ضمنا اين عكس و اين عكس هم به نظرم خوب بودن، خصوص دومي.
در ريشۀ عشق، دانه ها سبز شوند
شاخ و بر گل جوانه ها سبز شوند
با نهضـت بارانيت اي ابـر سخا
خشكيده ترين كرانه ها سبز شوند
با تشكر از بانو كه اين رو تو گودرش آورده بود